قنوت آسماني يكبار كه حسين به خانه آمده بود، پس
از اذان الهي به نماز ايستاد. اتاقي كه او در آن نماز ميخواند، مشرف
به حياط بود و من كه مشغول مرتب كردن گلدانها بودم، از پنجره ديدمش كه
قنوت ميگويد. محو تماشاي آن چهره ملكوتي شدم، بياختيار به سمت پنجره
رفتم و روبروي برادر ايستادم. اما انگار او دراين جهان نبود و حضور مرا
حس نميكرد. به صورتش خيره شدم، به لبهايش و چشماني كه مرا نميديدند
با اينكه باز بودند. يقين كردم كه اگر دنيا هم زير و رو شود او باز هم
از حال ملكوتي اش بيرون نميآيد. آنچنان غرق مناجات عاشقانهاش بودم
كه گذشت بيش از يك ربع ساعت را متوجه نشدم. از جلوي پنجره كنار رفتم و
دوباره سرم را به جلوي گلدانها گرم كردم و او هنوز در قنوت بود..
-------------------------------------------
خير گمنام
در واحد اطلاعات- عمليات هميشه و مخصوصاً قبل از عملياتها كار زياد بود
چنانكه گاهي حتي فرصت غذا خوردن هم به حداقل ميرسيد. يك روز بعد از
ناهار، چند تا از بچهها سراغ ظرفها رفتند تا آنها را بشويند. هنوز
مشغول نشده بودند كه حسين صدايشان زد و گفت: «با اين همه كار الان وقت
ظرف شستن نيست. وقتي برگشتيد، بشوييد.» آن روز همه به سر كارهايمان
رفتيم، وقتي بازگشتيم ظرفها را تميز و مرتب يافتيم . از اين سو و آن سو
جوياي خير گمنام شديم و فهميديم كه باز هم حسين ما را به بهانهاي از
سنگر بيرون كرده و خودش ظرفها را شسته است. هميشه همينطور بود. حتي
گاهي شبانه لباسهايمان را نيز ميشست و كفشهايمان را وا كس ميزد.
-------------------------------------------
امانت بيبازگشت
يادم هست، روزهاي اول هر بار كه
ميخواستم به عمليات بروم، وصيتنامه و دفتر خاطراتم را به حسين ميدادم
تا اگر شهيد شدم، پيش او باشد. و او هر بار آنها را ميگرفت و ميگفت:
« انشاء الله كه صحيح و سالم باز ميگردي.» اين جريان تا قبل از عمليات
كربلاي 5 ادامه داشت. تا اينكه شب قبل از عمليات كربلاي 5 حسين به
سراغم آمد و گفت: «بيا، اين وصيتنامه و اين هم دفتر خاطراتت! بهتر است
پيش خودت باشد.» پس از دو، سه سال امانتداري اين اولين باري بود كه
چنين حرفي ميزد. با تعجب پرسيدم: «چرا؟» گفت: «هميشه كه نميشود ما
وصيتنامه تو را نگهداريم. ما كه هر چه وصيتنامهات را نگه داشتيم، شهيد
نشدي. حالا يكبار تو وصيتنامه من را بگير... » از آن لحظه به بعد با
نگراني او را دنبال ميكردم و جوياي احوالش بودم. نميدانم گويي حسي
دروني مرا به اضطراب وا ميداشت. بعد از عمليات از بچهها حال حسين را
پرسيدم، گفتند: «يك تركش كوچك به سرش اصابت كرده» به عقب رفتم و او را
يافتم. آري امانتدار من امانتي سنگين نزد من گذاشت كه هيچوقت براي
ستاندنش بازنگشت.
... اي خدا! رزمندگان در سنگر هستند. در سنگري كوچك اما به عظمت يك
كاخ، آنها در سنگري هستند كه ديواره آن با گوني پر از خاك چيده شده،
ولي گويا در اتاقي هستند كه چهار طرف آن آئينه بندان شده است... اي
مسلمانان، اي جوانان! مبادا در غفلت بميريد كه حضرت علي (ع) در محراب
عبادت شهيد شدند. مبادا در حال بيتفاوتي بميريد كه حضرت علي اكبر در
راه امام حسين (ع) شهيد شد و با هدفي مقدس. خدايا جندالله را كه با
سوگند به ثارالله (ع) در سنگر روح الله براي شكست عدوالله و استقرار
حزبالله زمينهساز حكومت جهاني بقيةالله است، حمايت فرما. والسلام
عليكم و رحمه الله وبركاته
با قرار دادن
اين كد در قالبتون
فقط موقعي كه وارد پايگاهتون ميشيد
سايت ما باز ميشه
وبه ما مي پيونديد,
اگر كد رو در قالبتون گزاشتي
لينكتو برامون ارسال كن
تا ماهم ضمن اينكه ادرستو در پايگاهمون قرار مي ديم يك
دومين مجانيir(ويا هر دومين در خواستي
شما ثبت )برات
ارسال
مي كنيم