سلام بر امام شهدا خدا شكر مي كنيم توفيقمان
داد در ايام شبهاي قدر شهيد اين هفتمون يك مومن واقعي تقديم كنيم به
مردمان عزيز استان قزوين اميدواريم مورد رضايت اقا امام زمان
قرار گير داين هفته تقديم مي كنيم به همسر شهيد :
مسعود پرويز
تاريخ تولد :1331..تاریخ شهادت : /4/1361.محل تولد :قزوين
.طول مدت حیات :30.مزار شهید
گلزار شهداي قزوين
مسعود در سال
1331
در شهر قزوين
ديده به جهان گشود دوران کودکي را در دامان پاک خانوادهاي متعهد و
پرهيزگار گذراند و از همان کودکي عشق به ائمه اطهار و با احکام
الهي اسلام در قلبش جوانه زد 7 ساله بود که به همراه ديگر کودکان
راهي مدرسه شد.در کنار تحصيل به فعاليتهاي مذهبي و فرهنگي ميپرداخت.با شروع
انقلاب اسلامي مسعود نيز عاشقانه به صف مبارزان حقطلب پيوست و
فعاليتهاي مبارزاتي خود را با راهاندازي کتابفروشي و تکثير و
توزيع اعلاميهها و عکس
حضرت امام (ره)
آغاز کرد.پس از پيروزي
انقلاب مسعود يکي از مؤسسين سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در قزوين
بود که در کنار تلاش براي حفظ امنيت و آرامش شهر کار کتابفروشي را
رها کرد و با تمام وجود خود را وقف حراست و پاسداري از ارزشهاي
انقلاب کرد. مأموريتهاي نظامي سپاه در ارتباط برادران پاسدار با
روحانيت از جمله فعاليتهاي او بود با شعلهور شدن آتش جنگ در
مرزهاي ميهن اسلامي اين سرباز جوان و عاشق امام زمان (عج) لباس رزم
پوشيد و مردانه قدم بر عرصههاي خون و شهادت نهاد جبهههاي
کرمانشاه، قصرشيرين، ايلام و ميمک تجليگاه حضور پر شور او بود.در
همين دوران با وجود مشغله کاري زياد و عشق به جهاد در راه خدا با
تقدير الهي و اصرار خانواده با همسري دلسوز و فداکار ازدواج کرد.
او که يکبار در بهار سال
1360
در عمليات ميمک زخم گلوله را به جان خريده بود بعد از 4 روز
مجروحيت با عنايات حضرت وليعصر (عج) از ميان سپاه دشمن به مقر
رزمندگان اسلام بازگشت. اين سرباز راه حق پس از حضوري پربار در
جبهههاي نبرد در حين عمليات رمضان و در تيرماه سال 1361 درست در
روز بيست و يکم ماه مبارک رمضان به پيروي از مولا و مقتداي خود
حضرت علي (ع) پس از عمري عاشقي و جانبازي در راه دوست در حاليکه
فرماندهي گردان قدس از يگان 17 لشگر عليبنابيطالب (ع) را بر عهده
داشت در سن 30 سالگي دعوت حق را لبيک گفت و به سوي عرش اعلي پر
گشود .مزار پاکش در گلزار شهداي قزوين واقع است برادر اين شهيد
بزروار محمدمحسن نيز در جبهه به شهادت رسيدهاند
بسماللهالرحمن
الرحيم
لاالهالاالله محمدرسولالله علي وليالله آرزوي زيارت امام زمان (عج)
را داشتم امام غايب، آقايي که دنيا به نور جمالش روشن ميشود و با
ظهورش کفر از روي زمين برداشته ميشود .
سلام به رهبر انقلاب امام خميني قبل از هرچيز از استاد عزيز و گراميم
عموي بزرگوارم آقاي محمدعلي خلج تشکر ميکنم. اميدوارم که زحماتشان را
حلالم کنند استادي که عشق و شهادت را به من آموخت مرگ را برايم خيلي
آسان نمود همانند کسي که لباس عوض کند چه خوش است مرگي که در راه اسلام
باشد در جهاد بين کفر و اسلام، سرگذشت جنگهاي حضرت رسول (ص) و علي (ع)
را که ميشنيدم و همچنين شبي که سيدالشهدا(ع) با 72 تن از يارانشان
اتمام حجت ميکردند آرزو داشتم اي کاش چينن صحنهاي هم براي من پيش
بيايد کاش من در جمع آن ياران امام حسين (ع) بودم و حالا خوشحالم که در
اين نبرد شرکت دارم ولو اينکه ياران سيدالشهدا(ع) فرقشان با ما زمين تا
آسمان است زيرا که آنها هم جهاد اکبر را دارا بودند و هم در جهاد
اصغر.به ياري حجت خدا رفتند و ما آنجا دست به دامان آن شهيدان بزرگوار
(شهداي کربلا) ميشويم تا ما را شفاعت کنند.
...از همسر عزيزم که فکر ميکرد آنچه از خدا درخواست ميکرد من
بودم ولي من لايق او نبودم او خيلي باتقوا با ايمان و معتقد به
انقلاب، مبارز در رژيم گذشته به اندازه وسع خود بود
اميدوارم مرا عفو کنند که من آنطور
که ميبايد براي او و انقلاب نبودم.
آن
شب مادر مسعود هراسان
از خواب پريد در خواب ديده بود که گروهي فرياد ميزنند شهيدان زندهاند اللهاکبر، همان روزها خبر شهادت گروهي از رزمندگان که ظاهراًَ مسعود هم با آنان بوده در عمليات ميمک در شهر پيچيده بود و آن روز در واقع روز تشييع جنازه مسعود بود.
وقتي که به همراه خانواده مسعود به مقر سپاه رفتيم فهميديم که جنازهاي
در کار نيست مادر مسعود هم مرتب ميگفت که مسعود شهيد نشده و کسي سياه
نپوشد، زيرا شهيد زنده است همان روز خبر سلامتي مسعود به ما رسيد و
مردم شهر و خانواده خيلي خوشحال شدند بعد از مدتي در اولين تماس تلفني
که با مسعود در بيمارستان صحبت کردم با صدايي ضعيف ولي سرشار از عشق به
مولايمان حضرت وليعصر (عج) از عنايات و توجهات خاص ايشان برايم ميگفت
چند روز بعد که به بيمارستان تهران منتقل شد براي ملاقات رفتيم
باورم نمي شد
مسعود من با بدني مجروح و سر و صورت سوخته که اصلاً شناخته نميشد روي
تخت خوابيده بود دلم ميخواست گريه کنم اما مسعود با روحيهاي بالا و
صورتي که به زور ميخنديد به من نگاه کرد او ميخواست به قول خودش نمره
20 بگيرد دوباره به عقب برگرددو اين بار با عشق تنها عشق به ديدار
معبودبشتابد.
مسعود
اهل دعا و نماز شب بود شبها
مخفيانه از سنگر خارج ميشد و در تاريکي شب به نماز ميايستاد و با
خداي خود راز و نياز ميکرد آن شب صداي زمزمه اي را در تاريکي شب شنیدم
دلم ميخواست ببينم چه کسي به نماز ايستاده!صداي مناجات از سنگر مسعود
ميآمد آرام پرده را کنار زدم مسعود را ديدم که عاشقانه به سجاده نياز
نشسته و به سجده رفته و پيشاني بر خاک ميسايد «خدايا !تو ما را از هيچ
آفريدي اگر ميخواهي مرگ مرا در بستر قرار دهي من مرگ نميخواهم خدايا
مرگ مرا شهادت در راه خودت قرار بده خدايا اگر کسي از من ناراحت است من
به خاطر تو به اينجا آمدهام تو را به جان حسين کربلا (ع) مرا ببخش»
مسعود هر لحظه براي شهادت آمادهتر ميشد تا اينکه بعد از شهادتش يکي
از دوستان که نميخواست نامش فاش شود خواب زيبايش را برايم تعريف
کرد:«آن شب خواب ديدم که به همراه مسعود و يک برادر پاسدار ديگر در نجف
اشرف هستيم و مرقد پاک مولا و مقتدايمان حضرت علي (ع) را با جان و دل
زيارت ميکنيم من به هر حجره و اتاقي که در حرم که وارد ميشدم سيدي را
ميديدم که به همراه گروهي به نماز ايستاده اند در همان حال من به
دوستان گفتم چه خوب است حالا که به زيارت نجف آمدهايم، تا کربلاي هم
برويم و تربت پاک حضرت
سيدالشهدا(ع) را نيز زيارت کنيم
در همين حين صدايي را شنيدم که گفت راه کربلا بسته است و در همان لحظه
مسعود از جلوي نظرم ناپديد شد ناگهان با صداي کوفتن در ماشين از خواب
پريدم مسئول محور (برادر داداشي) بود که با دستان و صورت خونآلود
فرياد ميزد:«مسعود پرويز به شهادت رسيد» خواب من همان لحظه تعبير شد
با قرار دادن
اين كد در قالبتون فقط موقعي كه وارد پايگاهتون ميشيد سايت
ما باز ميشه وبه ما مي پيونديد,
اگر كد رو در قالبتون گزاشتي لينكتو برامون ارسال كن
تا ماهم ضمن اينكه ادرستو در پايگاهمون قرار مي ديم يك
دومين مجاني irبرات
ارسال
مي كنيم