سلام وصلوات مي فرستيم به روح
آزادگان
جهان وخوشحاليم
در استانه سالگرد شهادت
سرداران شهيد سپاه پاسداران انقلاب اسلايمي (شهداي عرفه)
اينهفته ميهمان يكي از ياران شهيد
احمد كاظمي ونماينده سپاه در اتاق جنگ باشيم.اگر اين پايگه دنبال مي
كنيد در سومين هفته مرداد اختصاص داده بوديم به
شهيد
حسن باقري .در واقع
شهيد
هفتمون از همراهان
شهيد
باقري بودن ودر يك ان وبا هم
شهيد
ميشن.اين هفته متعلق به يكي از زحمت كشان ومخلصان جنگ و8سال دفاع مقدس
با افتخار تقديم مي كنيم اين هفته به تمامي سپاهيان وفرمانده شهيد
پايگاه اختصاصي شهداي
عرفه
حاج احمد كاظمي :
اين هفته متعلق به شهيد :
مجيد بقايي
تاريخ تولد:_/11/1337.تاریخ شهادت:9/11/1361محل تولد :خوزستان
/بهبهان .طول مدت حیات :24محل
شهادت :فكه مزار شهید:شهرستان
بهبهان
شهر زيباي بهبهان از توابع استان خوزستان در بهمن ماه سال
1337 شاهد تولد کودکي آسماني به نام مجيد شد.او از خردسالي
مکبر مسجد محل بود و هرگز پا از مسير اسلام و روحانيت
بيرون نگذاشت.بعد از اتمام دوره دبيرستان با ديپلم رياضي
در رشته شيمي دانشگاه اهواز پذيرفته شد.اما به علت علاقه
به اين رشته بار ديگر درآزمون ورودي دانشگاه با ديپلم
تجربي شرکت نمود و اينبار در رشته فيزيوتراپي دانشگاه
اهواز پذيرفته شد.در سالهاي 54-1353 به مبارزه عليه شاه
پرداخت و در رشته پزشکي دانشگاه جنديشاپور (دانشگاه
چمران) به تحصيل پرداخت و با وارد شدن به گروه منصورون به
همراه برادر محسن رضائي اقدام به به هلاکت رساندن افسر
وفادار شاه در بهبهان نمود.پس از پيروزي انقلاب اسلامي
ابتدا به عضويت جهادسازندگي درآمد و فعاليتهاي بيشماري
همچون حضور در دادگاه انقلاب و مبارزه با خلق عرب، حضور در
کميته انقلاب اسلامي و شهرباني، کوشش در جهت تأسيس کانون
نشر فرهنگ اسلامي، عرضه کارهاي تبليغاتي در قالب هنرهايي
مانند خطاطي، نقاشي، تشکيل نمايشگاهي از اسناد ساواک،
فعاليت تبليغاتي در سپاه اميديه، همکاري با شهيد دقايقي در
دفتر هماهنگي و تحقيق و بازرس سپاه پاسداران انجام داد وي
بعد از مدتي به عضويت سپاه پاسداران درآمد و در واحد روابط
عمومي مشغول به کار شد. با آغاز جنگ تحميلي به عنوان
نماينده سپاه در اتاق جنگ انتخاب شد و مسئوليتهاي
بيشماري را بر عهده گرفت.برخي از آنها عبارتند از:فرماندهي
سپاه شوش،فرماندهي قرارگاه فجر،معاونت فرماندهي قرارگاه
کربلا، فرماندهي قرارگاه قواي يکم کربلا و هدايت و مديريت
چند تيپ و لشکر» حضور دلاورانه او در عملياتهاي جبهههاي
غرب و جنوب باعث تقويت نيروها ميشد،
بقايي با زيرکي حرکات بنيصدر را به مقامات سپاه گزارش
داد.او سرانجام در تاريخ
9/11/1361 در منطقه عملياتي
والفجر مقدماتي در حاليکه پايش قطع شده بود، بر اثر اصابت
گلوله توپخانه در سن 24
سالگي شربت شيرين شهادت را نوشيد.پيکر پاک او را در شهر
بهبهان به خاک سپردند.
---------------------
سخن شهيد
يک مسأله بسيار دقيق، مسأله معنويت و روحانيت انقلاب ماست،
مسألهاي که آمريکا و همچنين روسيه روسياه در تمام معادلات
سياسي و جامعه شناسيشان اصلاً نميتوانند تحليل کنند، به
خدا من بارها گفتهام اين خاکها که برادرانمان بر آن زندگي
ميکنند، بايد بعداً به عنوان محل متبرکي از آنها بازديد
کنيم، خون شهداء اينجا ريخته شده است، و اين قدر نماز و
دعا توي اين خاکها خوانده شده اين قدر ملائک به اين خاکها
آمدهاند و سر زدهاند که واقعاً متبرکند.از جاهاي ديگر به
عهده برادران ديگر است که بگويند حالا من از شورش براي شما
ميگويم ارتش، سپاه، و فرزندان آن شهر دارند عاشقانه در
کنار حضرت دانيال آن پيغمبر گرامي ميجنگند و از خاک پاک و
مذهبشان دفاع مينمايند.در جبهه جنگ تخصص نيست، جنگ مسلک
است و ما عملاً آن را در حمله حضرت مهدي (عج) در روز 25
فروردين ميبينيم، برادران فشار ميآورند که ما ديگر خسته
شدهايم، مردم از ما انتظار دارند، به خدا گريه ميکردند
که ما بايد به عراق حمله کنيم و بالاخره طرحي را با نام
حضرت مهدي (عج) شروع ميکند، يعني حمله همهجانبه به اين
مزدوران عراقي.... سپاه پاسداران و روحانيت به عنوان محافظ
انقلاب به کمک مردم نميگذارند انقلابي که به وسيله خون و
تکه تکه شدن استخوان اين مردم رنگ گرفته است، به وسيله يک
مشت افراد مزدوري رنگ ببازد، کار سپاه پاسداران انقلاب
اسلامي مشخص است که پاسدار اين همه خونند.پاسداري که شوخي
نيست يک انقلاب است، نسلهاي آينده ما را به محاکمه ميکشند،
و اينها که سهل است، پاسدار انقلاب است يعني هرجا ديد که
انقلاب دارد منحرف ميشود جلويش را ميگيرد،...والسلام
عليکم و رحمهالله و برکاته.
ديدار از شکوفههاي ايثار
مجيد هميشه براي امام (ره) و خانواده معظم شهدا ارزش زيادي
قائل بود.مدام به ما ميگفت:امام (ره) را فراموش نکنيد.در
اين مملکت خطوط و سليقهها زياد است.فقط ببينيد، امام چه
ميگويد ببينيد چه چيزي منطبق به سخنان و فرامين اين
بزرگوار است.تأکيد او در خصوص رسيدگي فرزندان شهداء بيحد
بود.اما خودش توان مشاهده آنان را نداشت.يکبار با اصرار او
را به منزل شهيدي در شوش بردم.هنگاميکه سه دختر خردسال
شهيد به اتاق آمدند. چهره مجيد از ناراحتي سرخ شد، با
مشاهده صورت او از کار خود پشيمان گشتم.بعد از اين ديدار
بقائي به اتاقش رفت و تا نيمههاي شب به کسي اجازه نداد
نزد او برود، بعد از چند روز حالش بهتر شد، و گفت:من تحمل
ديدن خانوادههاي شهداء را ندارم، سعي کنيد خودتان از
خانوادههاي آنان سرکشي کنيد و مشکلاتشان را برطرف
نمائيد.من از انجام کارهاي ضروري آنها هيچ دريغي ندارم
-------------------------------------------
زيارت کربلا
شوق عجيبي براي زيارت امام رضا (ع) داشت، سال 1360 که به
مشهد رفتيم، باشوري وصفناشدني زيارت نامه ميخواند، علاقه
خاصي به زيارت اهل بيت (ع) پيامبر داشت، بعد از عمليات
رمضان بچهها آماده زيارت حضرت زينب (ع) در سوريه شدند،
مجيد نيز تمام وسايلش را آماده نمود، اما زمان حرکت به علت
برنامههاي شناسائي و طرح عمليات محرم و والفجر مقدماتي
نتوانست بارگاه حضرت رقيه (ع) را از نزديک ببيند.اعتقاد
داشت جاده فکه نزديکترين راه به کربلاست.يادم هست حتي
ازدواج هم نکرد.براي من اين کار خيلي جالب بود.وقتي علت
اين کار را پرسيدم، پاسخ داد:«من چيزهايي را ميدانم که
شما در نظر نميگيريد شما ازدواج کنيد، تا نسل انقلاب و
جنگ زياد شود، مسألهاي که ناراحتم ميکند اين است که اگر
حالا شهيد شوم يک خانواده را داغدار ميکنم، اما اگر متأهل
باشم چند خانواده را». و بالاخره به زيارت کربلا رفت، فکه
ميعادگاه او براي ديدن حسينبنعلي(ع) شد.
--------------------------------
نور خدا
مجيد در سپاه شوش فعاليت داشت، از
اتاق جنگ ايشان را خواستند، به همراه يکديگر با يک ماشين
استيشن راهي اهواز شديم، در نزديکي پليس راه اهواز-انديمشک
پياده شديم.نگاهي به مجيد انداختم، سالم بود من از شدت ترس
و وحشت در گوشهاي نشستم بقايي با آرامش کنار من نشست و
گفت:ما براي عمل به تکليف به اينجا آمدهايم، حال در اين
ميان کشته شويم يا در جبهه ، فرقي ندارد». او مطمئن بود که
ميعادگاه شهادتش آنجا نيست، يادم هست هرگاه ميخواستيم
بدانيم چه کسي شهيد ميشود، از او ميپرسيديم مجيد ابتداي
نگاهي به چهره افراد ميانداخت، سپس با مهرباني او را از
شهادتش مطمئن ميساخت. (آنقدر به خدا ايمان داشت که در
زلال چشمانش نور خدا را ميديدي).
...خدايا!بارپروردگارا آن کساني که حافظ انقلابند، حفظ و
دشمنان انقلاب را نابود گردان خدايا! شاکرم از اينکه تا
اين خد هدايتم کردي، خدايا اگر در راهت قدمي برداشتم از من
بپذير خدايا ملتمسانه ميگويم بارها گفتهام که جگرگوشه
امت امام عزيز را تا ظهور حضرت مهدي (عج) براي امت
نگهدار.خدايا ديگر دعايم سلامتي مجروحين و صبر به معلولين
ميباشد(شوش دانيال-3/2/1360 مجيد بقايي) ...قدر جمهوري
اسلامي را بدانيد، که نعمت بزرگي است و کوچکترين کفران
نعمت محاکمه دارد و زمان امتحان شما برتريد اگر مؤمن باشيد
از رهبر، عصاره مکتب بياموزيم که چون کوه استوار در مقابل
دشمن و همچون کاه در مقابل خدا ميايستد و ما هم در مقابل
مصائب بايد مثل کوه محکم باشيم. ....ما هم ميجنگيم و تن
به هيچگونه سازش نميدهيم.و با شعار هميشگي يا فتح يا
شهادت ميجنگيم و بر سياست «نه شرقي نه غربي» سرسختانه پا
ميفشاريم.چون معتقد به خدائيم، خانواده عزيز پدر و مادر
خوبم، خدا به شمار صبر ميدهد، صبور باشيد که درجه اجر
انسان صبور و صابر زياد بالاست، مادر اگر صبر کردي فاطمه
زهرا (س) به تو مرحبا ميگويد و ملائک تو را دلداري
ميدهند انشاالله.
مجيد اوائل بهمن ماه جهت ديدار با پدر و مادر به طرف
بهبهان رفت.اما پس از طي 40 کيلومتر راه از ادامه سفر
منصرف شد.بچهها پرسيدند:«چه اتفاقي افتاده؟» احساس کردم،
اگر پيش شما بسيجيها باشم، بهتر است، شب از نيمه گذشه بود
که به قرارگاه رسيديم، بقائي تا صبح به مناجات پرداخت، صبح
عازم قرارگاه نجف اشرف شديم.در ميان راه فقط قرآن ميخواند
و اشک ميريخت، از مناظر سرسبز که ميگذشتيم ناگهان
گفت:آقا جعفري بوي بهشت را احساس نميکني؟با خنده
گفتم:«اين جا زيبا هست، ولي نميدانم شما چه منظوري
داري؟»قطرات درشت اشک گونههايش را تر کرد
و ادامه
داد:«بله به خدا بوي بهشت ميآيد و من بهشت را به چشم خود
ميبينم و دليل و نشانهاش همين بسيجيهايي است که
ميبيني،در ميان تپهها به ستون راهپيمائي ميکنند، به
قرارگاه رسيديم، از من خواست به «حسن باقري» اطلاع بدهم
بايد براي شناسائي به فکه برويم، سپس قرآن کوچکش را در
آورد و شروع به قرائت نمود (يا
ايتهاالنفس المطمئنه ارجعي الي ربک راضيه مرضيه، فادخلي في
عبادي، ودخلي جنتي او سعي
داشت اين آيه را حفظ کند). ساعتي بعد مجيد و حسن به فکه
رفتند، پايان روز که به مقر بازگشتم، هرکدام از بچهها در
گوشهاي نشسته بودند، دلم نميخواست باور کنم براي آنها
اتفاقي افتاده است؟ به سراغ معاون قرارگاه رفتم، با شنيدن
خبر شهادت مجيد و حسن سريع خود را به بيمارستان انديمشک
رساندم، پيکر پاره پاره مجيد بر روي تخت بيمارستان بود
صدايش در گوشم پيچيد،:«آقا! جعفر بوي بهشت ميآيد».
مسوليت هاي
شهيد:
مسؤول دفتر هماهنگي و تحقيق و بازرسي در سپاه خوزستان
فرمانده سپاه شوش نماينده سپاه استان در اتاق جنگ به توصيه
شهيد کلاهدوز
با قرار دادن
اين كد در قالبتون
فقط موقعي كه وارد پايگاهتون ميشيد
سايت ما باز ميشه
وبه ما مي پيونديد,
اگر كد رو در قالبتون گزاشتي
لينكتو برامون ارسال كن
تا ماهم ضمن اينكه ادرستو در پايگاهمون قرار مي ديم يك
دومين مجانيir(ويا هر دومين در خواستي
شما ثبت )برات
ارسال
مي كنيم