سلام خدا به همه شهيدان.سلام مي كنم به روح
تمامي شهداي ماه رمضان . در استانه پايان ماه مبارك رمضانيم
اميدواريم خدا به حق صاحب زمان در شبهاي قدر براي ما وبراي همه شما
عاشقان شهدا توفيق درك ومعرفت شهيد در اين سال بده . هر چند هنوز
به سالگرد اغاز به كار پايگاه نرسيديم ولي اميداريم حتي
زرهاي كوچك اگر با ياد كردن نام يك شهيد وخوشنودي قلب نازينين
امام زمان ومادر اون شهيد در دور افتاده ترين روستاهاي وطنمون تونسته
باشيم قطرهاي از معرفت وراه شهدا بيان كنيم ,اين
هفته تقديم مي كنيم به يار ديرين جبهه به همسنگر شهيد اين هفتون
شهيد حسين خرازي وبه مردمان عزيز شهرستان رهنان اين هفته متعلق
است به شهيد
:
فريدون بختياري
تاريخ تولد :1333.تاریخ شهادت :8/12/1365.محل تولد :اصفهان
.طول مدت حیات :32.محل
شهادت :شلمچه مزار شهید:شهرستان
رهنان
سال 1333 بود که فريدون
در آغوش پر مهر مادر جاي گرفت. دوران کودکي را در سايه پر مهر مادر
سپري کرد و از آغوش گرم پدر در همين دوران محروم شد. تحصيلاتش را
تا اخذ مدرک ابتدايي ادامه داد. در زمان اوجگيري انقلاب اسلامي
همراه ياران امام (ره) به مبارزه با عوامل شاه پرداخت، و براي
انهدام مجسمه شاه از هيچ کوششي دريغ نکرد. فريدون با به آتش کشيدن
چند بانک و مرکز فساد انزجار خويش را نسبت به رژيم ابراز داشت، تا
اينکه با پيروزي انقلاب اسلامي در صف سربازان سپاه اسلام قرار گرفت،
و سبزپوش دشت شقايق گشت. ياري محرومان و نيازمندان و کمک به مردم
مستمند بلوچستان از جمله اقدامات او به شمار ميرفت. به فوتبال
علاقه خاصي داشت و مردم او را به عنوان رئيس هيأت فوتبال رهنان ميشناختند.
با آغاز جنگ تحميلي به جبهه رفت و با سمت قائم مقام لشگر 25 کربلا
در عمليات کربلاي 5 فعالانه حضور يافت. قامت رشيد اين سردار دلاور
اصفهاني در سن 32 سالگي در کربلاي شلمچه در مورخ 8/12/1365 در خون
خويش غلطيد و نامش هودجي شد، بر آسمان بيکران ايثار و شهادت. مردم
غيور رهنان پيکر او را پس از تشييع در اصفهان [به همراه شهيد خرازي]
در گلزار شهداي شهرستان به خاک سپردند، سه فرزند يادگاري از فريدون
براي ملت ايران بود
خداوندا! تو را شکر که رهبران فساد را از شاه گرفته تا منافقين و
منحرفين به زبالهدان تاريخ انداختي و تو را شکر که اين ملت را
مطيع ولايت فقيه ساختي تا آسيبي نبيند، خداوندا عمرم به تباهي گذشت
و نتوانستم به اسلام و قرآن خدمتي کنم، و در پيش درگاهت خجل و
شرمسارم و اميداست که با اين حرکت که به جز تکليف نيست کاري مورد
رضاي تو انجام داده باشم، پروردگارا دنيا مرا فريب داد، دنيايي که
قبل از من بوده و بعد از من هم خواهد بود، و من خيال ميکردم پيش
اموالم و خانوادهام ماندني هستم، اما الان ميبينم که مسافري بيش
نيستم، توبهام را قبول فرما،«الهي و ربي من لي غيرک» امروز تکليف
است، با عراق و فردا با هرکسي که بخواهد به حريم مقدس اسلام تجاوز
کند، اگر در داخل به اسلام تجاوز شود، يا فساد کند، و يا توهين به
مقدسات، ما حاضريم تا آخرين نفس استقامت کنيم، مسئولين مملکت
بدانند اين ملت حاضرند خون خود را فداي اسلام و قرآن و استقلال و
آزادي کند، اين ملت مسئول غير اسلامي نميخواهند، تا ماداميکه شما
در خط ولايت فقيه هستيد، مردم پشتيبان شما هستند، ما کسي که بخواهد
حکومت کند، نميپذيريم، ما خدمتگزار به اسلام ميخواهيم... از
آنجايي که مقلد امام هستم و تأکيد حضرت امام و روحانيت بر خط ولايت
فقيه است که دفاع از اسلام کنيم، بايستي به جبهه جنگ با عراق که
امروز تمام حيثيت اسلام در گرو آن است هجوم آوريم، ديگر جاي هيچ
حرفي نيست، بايد به تکليف عمل کنيم، همانطور که امام حسين (ع) عمل
کرد.
مهرماه سال 1360 فريدون به خواستگاري من آمد، در خلال صحبتهايش
گفت:«هرجا امام بگويد ميروم، ميخواهم شما هم بدانيد، خود را
آماده کنيد، دوست دارم در سادگي الگوي ديگران باشم، در بيريا بودن
اينجا همه مرا ميشناسند، اگر شما موافق هستيد، مهريه را کم
بگيريم، تا ديگران ياد بگيرند». نگاهم به گلهاي قالي بود، حس عجيبي
داشتم، آرام گفتم:«من اصلاً مهريه نميخواهم يک جلد قرآن کافي
است». لبخندي شاديبخش بر لبانش نشست، و ادامه داد، چقدر خوب که
نظرتان اين است، خدا را شکر، دو روز بعد از مراسم خواستگاري عقد
کرديم، سفره عقد ما به آينه و قرآن زينت يافت. و فقط مقداري نان و
پنير و سبزي داخل آن بود. چند روز بعد از مراسم عقد مرا به مسجد
برد و گفت:«هميشه از خدا ميخواستم که ابتداي زندگي مشترکمان را از
مسجد آغاز کنم. در طول مدتي که با هم نامزد بوديم هربار که به
ديدنم ميآمد، جراحتي در بدن داشت، و من هميشه نگران و اميدوار با
توکل به خدا به انتظار آمدنش مينشستم.
اولين ديدار
بعد از مراسم عقد فريدون به جبهه رفت، وقتي به ماهشهر بازگشت، چهرهاش
حالت عجيبي داشت، شگفتزده به او نگاه کردم، باورم نميشد، فريدون
فقط چند دندان داشت، وقتي نگاه متعجب مرا ديد با خنده گفت:«نترس! خدا
شاهد است».من اينگونه نبودم، يکي دو ماه قبل ترکش خمپارهاي به فکم
خورد و دندانهايم ريخت، چند تايي بيشتر نمانده است. اگر خدا بخواهد
اينها را درست ميکنم، مگر شما در مراسم خواستگاري متوجه نشديد؟يک لحظه
به خودم آدم من آن روز حتي به صورت او نگاه نکردم، آن روز هردو با هم
خنديديم، و امروز من تنها با ياد و خاطره اولين ديدارمان شاد ميشوم،
فريدون هميشه اين خصلت را داشت، درست يادم هست يکبار در طول دوران
عقدمان به خانه ما آمد، ديدم فقط يک دست دارد، با نگراني پرسيدم:«مجروح
شدي؟« دستش را از زير کت بيرون آورد و گفت:اي بابا! بادمجان بم آفت
ندارد، در منطقه با دو رزمنده ديگر با عراقيها در مقابل هم
ميجنگيديم. قرار بود آن دو رزمنده تفنگها را پر کنند و من شليک کنم،
اما ناگهان ديدم آن دو نيستند، در همين لحظه سرباز عراقي مقابلم به طرف
من شليک نمود و دستم مجروح شد، و من به ناچار به عقب بازگشتم. ديگر
عادت کرده بودم، که او با پيکري مجروح و خونآلود به خانه بيايد.
----------------------------------------
دلير مرد شجاع
«عمليات در منطقه «کوه کله قندي» به پايان رسيد، دوازده روز از اتمام
عمليات گذشته بود، که بار ديگر به ارتفاعات رفتم، فريدون آنجا بود. او
تمام اين مدت را در پائين کوه خوابيد، تا مطمئن شود دشمن کاملاً سرکوب
شده اين فريدون با اين کارهايش شهيد ميشود، کردستان که بازيچه نيست»،
جملات آقاي قرباني را بارها و بارها در ذهنم مرور کردم، ميدانستم که
فريدون بينهايت شجاع است، اما نميخواستم باور کنم او شهيد ميشود،
يکبار به او معترضانه گفتم:«تو دروغ ميگوئي، که ما را دوست داري، اگر
اينطور بود دلت نميآمد ما را رها کني؟» نگاهش را از من دزديد، لبخندي
بر لبانش نشست و گفت:«اينها همه کار خداست تا اينجا هستم، خودم هم فکر
نميکنم بتوانم از شما جدا شوم. آنجا خدا همهچيز را از ذهن انسان پاک
ميکند، اين از معجزات الهي است، اگر در اوج عمليات هرکس به فکر
خانوادهاش باشد، که هيچ عملياتي نتيجه نميدهد».
مزار آماده
سال 1365 به همراه حاج حسين و فريدون به گلزار شهدا رفتيم، درقطعه شهدا
دو قبر آماده بود، فريدون با لبخند به خرازي گفت:«حاجي! دفعه ديگر
اينجا جاي توست، با پاي خودت نميآيي، تو را ميآورند». حاجي نگاهي
مهربان به صورت فريدون کرد و پاسخ داد:«خوب تو را در قبر کنار من به
خاک ميسپارند»، الحمدلله دو قبر در کنار هم هست». روز هشتم اسفندماه
تلخترين روز زندگي ما بود، صبح پيکر خونين فريدون را در دست داشتيم و
عصر کنار پيکر حاج حسين ميگريستيم، چند روز بعد هر دو نفر را همانجا
در کنار يکديگر به خاک سپردند.
با قرار دادن
اين كد در قالبتون فقط موقعي كه وارد پايگاهتون ميشيد سايت
ما باز ميشه وبه ما مي پيونديد,
اگر كد رو در قالبتون گزاشتي لينكتو برامون ارسال كن
تا ماهم ضمن اينكه ادرستو در پايگاهمون قرار مي ديم يك
دومين مجاني irبرات
ارسال
مي كنيم