اتاريخ تولد:18/10/1340.تاریخ شهادت:19/10/1384محل تولد :اصفهان /نجف آباد.طول مدت حیات :44محل شهادت :اسمان اروميه(پرواز اروميه تهران بهشت) مزار شهید:بهشت زهرااصفهان

 غلام‌رضا يزداني در روز هجدهم دي ماه سال 1340 در شهرستان نجف آباد متولد شد. او در دبستان نهم آبان آموختن را آغاز نمود. دوره‌ي راهنمايي را در مدرسه اميرکبير گذراند و به علت علاقه به دروس فني در رشته راه و ساختمان در هنرستان آيت الله طالقاني ادامه تحصيل داد.
دوران پاياني دبيرستان او مصادف بود با مسائل انقلاب و غلام‌رضا در اين مسير همراه مردم شد. او اعلاميه‌ها را از قم به نجف آباد مي‌برد و بين مردم پخش مي‌کرد. در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي دوره چريکي را به همراه شهيد حجت الاسلام منتظري، احمد کاظمي، غلام‌رضا صالحي در سوريه گذراند و پس از بازگشت به ايران در خرداد ماه سال 1359 موفق به اخذ مدرک ديپلم شد. با آغاز جنگ در کسوت بسيجي به جبهه رفت و تا پايان جنگ 108 ماه مردانه جنگيد. او در آغازين روزهاي جنگ در مغازه برادر مشغول به کار بود، اما حمايت از خاک ايران و اسلام را بر هر کاري مقدم دانست و رهسپار جنگ شد. چندي بعد در روز هجدهم دي ماه لبا سبز سپاه پاسداران را بر تن کرد. وي در غرب (مريوان- سنندج) با شهيدان نوراني و ناهيدي آشنا گشت و استفاده از ابزار آلات جنگ را فراگرفت.
سپس توپخانه تيپ 27 محمد رسول الله (ص) را راه اندازي کرد تا در عمليات فتح‌المبين حماسه‌اي بي‌نظير بيافريند. در عمليات رمضان مسئوليت فرماندهي توپخانه قرارگاه نصر را پذيرفت و در عمليات مسلم بن عقيل فرماندهي توپخانه قرارگاه ظفر را برعهده گرفت. سپس در عمليات والفجر مقدماتي، والفجر 1 فرماندهي توپخانه قرارگاه حمزه سيدالشهدا (عليه السلام) را به او سپردند. آنگاه گروه توپخانه‌ي 40 رسالت را تأسيس کرد و اين گروه به قوي‌ترين گروه توپخانه سپاه تبديل شد. او توانست خدمات زيادي را در طول سالهاي دفاع مقدس ارائه کند به خصوص در عمليات بدر، نصر 4، فتح، والفجرها، کربلاي 5 و ... سال 1366 همزمان معاونت عملياتي توپخانه سپاه و فرماندهي توپخانه قرارگاه نجف اشرف را برعهده گرفت و توانست با آتش مؤثر خد عرصه را بر دشمن تنگ و زمينه را براي نفوذ نيروهاي پياده فراهم کند. از جمله: کريلاي 10، نصر 4، بيت المقدس 2 و 4 و سرانجام مرصاد.
بعد از اتمام جنگ نيز 15 روز در جبهه ماند. غلام‌رضا در سال 1362 همراه و همسفر خود را يافت و صاحب 3 فرزند شد. بعد از اتمام جنگ وارد دانشکده توپخانه سپاه پاسداران شد و دوره عالي توپخانه را با موفقيت گذراند. سال 1368 مدرک کارشناسي جغرافياي سياسي از دانشگاه امام حسين (ع) و در سال 1376 کارشناسي ارشد را در رشته مديريت امور دفاعي دريافت نمود.
بعد از آن مسئوليت دانشکده علوم و فنون توپخانه سپاه به او واگذار گرديد و ضمن آن به تدريس مشغول شد. نيروي هوايي سپاه پاسداران هم از خدمات او بي‌بهره نماند. به طوري که در سال 1377 به نيروي هوايي انتقال يافت و مدتي جانشين فرمانده يگان موشکي نيروي هوايي شد و چندي بعد بعنوان فرمانده پدافند هوايي نيروي هوايي برگزيده گشت.
سوم خرداد ماه سال 1369 مدال درجه 1 فتح را از دستان با برکت مقام معظم رهبري دريافت کرد و از سوي سردار کاظمي 4 مرتبه تشويق شد و به عنوان سردار نمونه معرفي گشت. سال 1382 به نيروي زميني برگشت و به فرماندهي توپخانه و موشک‌هاي نيروي زميني سپاه منصوب شد و علاوه بر وظايف شغلي‌اش به کار جمع‌آوري يادنامه شهداي دوران دفاع مقدس روي آورد. سه کتاب سرداران آتش و درس‌هاي زيردرخت بلوط و جبهه‌اي به عرض 6 متر از جمله فعاليت‌هاي فرهنگي او بود. وي در تاريخ نوزدهم دي ماه سال 1384 در حالي‌که براي سازماندهي يک واحد توپخانه به اتفاق سردار کاظمي فرمانده نيروي زميني سپاه و تني چند از فرماندهان قصد سفر به اروميه داشت، براثر سانحه هوايي در سن 44 سالگي به بيکران شهادت بال گشود.
او در تاريخ 18/10 به دنيا آمد و در 18/10/1359 وارد سپاه شد و در 18/10/1382 به فرماندهي توپخانه نيروي زميني منصوب گشت و در تاريخ 19/10/1384 هديه تولدش که شهادت بود را از مولايش دريافت نمود
 
جانباز صبور

حاجي اولين بار در زمان انقلاب جانباز شد. مأمورها دنبالش بودند و او به ناچار در خانه پيرزني در کمد پنهان مي‌شود. مأمورها به دنبال او به خانه مي‌ريزند و از پيرزن مي‌خواهند در کمد را باز کند. اما او باز نکرد و مأمورها براي اطمينان بيشتر چند سر نيزه به در کمد زدند و حاجي از ناحيه دست مجروح شد. يکبار نيز در تظاهرات خياباني براي اين‌که او را دستگير نکنند کنار شهدا روي زمين دراز کشيد تا مأموران گمان کنند او شهيد شده در همان زمان، شني تانک از روي دستش رد شد و براي هميشه عصب تعدادي از انگشت‌هايش قطع گرديد.
حاجي در زمان بمباران شيميايي حلبچه دچار مصدوميت شيميايي شد. با وجودي‌ که ماسک داشت در هنگام حمل مجروحين شيميايي به پوستش سرايت کرد و براي هميشه تاول‌هايي را برايش به يادگار گذاشت. مدام با برس روي تاول‌ها مي‌کشيد و من هر چه اصرار مي‌کردم به بنياد جانبازان مراجعه کند نمي‌پذيرفت و مي‌گفت: من از خدا خواستم که هيچ وقت در رخت‌خواب به خاطر بيماري، مريضي و يا عواقب جنگ نميرم. و سرانجام هم به آرزويش که شهادت بود دست يافت و از آسمان به عرش بال گشود.


ايمان حاجي
غلام‌رضا خيلي مهربان بود. هيچ وقت رفتاري از او نديدم که باعث رنجشم شود. وقتي به خانه برمي‌گشت، با صداي بلند مي‌گفت: «من مخلص همتونم دربست. من نوکر همتونم دربست تو راهي هم سوار نمي‌کنم.» با شنيدن صداش هر گله‌اي را از دير آمدنش داشتم فراموش مي‌کردم.
از آن روز آغازين زندگي مشترکمان تا لحظه شهادت نماز شبش ترک نشد. شبهايي که خيلي خسته بود قبل از خوابيدن نماز شبش را مي‌خواند و مي‌خوابيد. گاهي اوقات نيز نيمه‌هاي شب توي خواب نماز مي‌خواند. بارها به دوستانم گفتم: «شما از صداي خر و پف شوهرتون بيدار مي‌شيد، من از صداي نماز خواندنش.»
در کنار اين ايمان قوي روحيه‌اي شاد داشت. هميشه موقع لباس خريدن از رنگ‌هاي روشن استفاده مي‌کرد.


ااجابت دعا
سال 1366 پدر مشرف به زيارت بيت‌الله الحرام گشت. بعدها براي من تعريف کرد:‌من در خانه خدا درخواستي داشتم از کنار کعبه که دور شدم متوجه اوضاع شده و به نحوي پي به اصابت خواسته‌ام که شهادت بود، بروم و از خداوند تأخير در اجابت را طلب کردم. پدر اين خاطره را دو هفته قبل از شهادتش براي من تعريف کرد ناراحت بود که چرا از خداوند تأخير طلب کرده و خوشحال بود که توانسته بيشتر به نظام اسلامي و در حقيقت راه خدا خدمت کنند. و بالاخره خدا پدر را طلبيد شب عرفه و ايام الله حج ابراهيمي به آروزيش رسيد و خدا به نداي خاضعانه‌اش لبيک گفت.


بصره روشن شد

از آغاز جنگ عراقي‌ها شهرهاي دزفول، اهواز، ... را زير موشک باران و بمباران داشتند. اما تقريباً از بعد از عمليات فتح خرمشهر اين حرکت وسعت زيادي يافت. اخيراً بعد از فشار زياد عراق و تداوم بمباران شهرها و مناطق مسکوني کشور [امام] با مقابله به مثل در حداقل موافقت کرده بودند. جلسه‌اي با حسن باقري تشکيل شد. در ابتداي جلسه بعد از تلاوت قرآن حسن باقري از من سؤال کرد: «گلوله منور 130 م م داريد؟ که پاسخ دادم: اصلاً در کشور نداريم. گفت: به ما ابلاغ شده چند گلوله منور روي بصره بزنيم... ناگهان يار يک اتفاق جالب افتادم... ده روز بعد از پايان عمليات فتح المبين حوالي بيست فروردين 1361 روزي با تويوتا وانت به تنهايي از تنگه ابوغريب به طرف دشت عباس مي‌آمدم که در دامه ارتفاعات تينه يک جاده خالي فرعي توجه مرا به خود جلب کرد. من کنجاو شده به داخل آن رفته و بعد زا چهار کيلومتر به يک شيار رسيدم. آنجا يک زاغه مهمات به جا مانده عراقي‌ها بود و تعداد مهمات 130 م م سوخت شديد و پوکه خالي ريخته اما حدود 15 گلوله که خطي سفيد بدور آن کشيده شده بود نيز جلب توجه کرد و من بدون اراده با اينکه تنها بودم، آنها را عقب تويوتا ريخته و بردم پادگان دوکوهه...
... رأس ساعت 10 شب موضع آماده بود و ارتباط مستقيم با حسن [باقري] آقا در قرارگاه کربلا برقرار گرديده بود هماهنگ شده بود. به محض پرتاب گلوله و روشن شدن آن، بخش راديو عربي ايران که صداي آن در بصره شنيده مي‌شد برنامه‌هاي خود راقطع و اعلام کند که اين گلوله‌ها از طرف ايران شليک شده و اگر ارتش عراق دست از زدن شهرهاي ايران برندارد اين گلوله‌ها به گلوله‌هاي جنگي تبديل خواهد شد. آن شب با تنظيم زمان شليکها پنج دقيقه آسمان بصره روشن ماند... سه روز بعد حضرت امام (ره) سخنراني عمومي داشتند که در بخشي از آن ضمن هشدار به عراق در مورد زندن شهرها و مناطق مسکوني ايران فرمودند: رزمندگان ما که چند روز قبل گلوله منور به بصره زدند جهت اخطار و اعلام توانايي براي مقابله به مثل بود و ما نمي‌خواهيم به مردم عراق صدمه برسد والا .... اينکه امام در اين مورد صحبت کردند اهميت موضوع بيشتر روشن شد.


رضايت مولا
سال 1382 پدر به کربلا مشرف گشت. وقتي بازگشت گفت: «چند کيلومتري شهر کربلا در ماشين خوابم برد. در عالم رؤيا به بارگاه ملکوتي حضرت اباعبدالله (ع) مشرف شدم و حضرت (ع) از من پرسيدند: ما را ياري مي‌کني؟ دست بر سينه گذاشتم و در نهايت خضوع و خشوع پاسخ دادم: بله مولاجان. حضرت (ع) فرمودند: ان شاء الله در مسئوليت جديد به ما ملحق مي‌شوي... و پدر اندک زماني بعد در جرگه عاشورائيان قرار گرفت و نامش ستاره جاويدان دفتر شهادت گشت.


شعر شهيد
ياد يعني يک تلنگر يک نگاه    ياد يعني غصه و غم پيش از آه

شعر من ياد عزيزان من است    ياد فصل برگريزان من است

ياد آن شيخ شهيد باصفا           آن محلاتي پاک و بي‌ريا

ياد آن شيخ دگر عبد خدا         ميثمي آن ميثم تمار ما

او سبکبال از پي معبود رف         تيک شبه صد ساله ره پيمود رفت

افسر ديگر يل باغيرتم            مير لشکر مرد مردان، همتم

عارفي وارسته سرداري دلير             شب چو عابد روز [هم] مانند شير

باز سرداري ز پا افتاده است             سر به پيمان شهيدان داده است

کاوه‌اي محمود نام از نسل شير        لشکر خاص شهيدان را امير

جبهه را کلهر صفاي روح بود         کشتي‌اش را ناخدا چون نوح بود

او شهيد است و شهيدان زنده‌اند       چون شهيدان دل ز دنيا کنده‌اند

ياد اين پاکان چراغ راه ماست      در طريق عاشقي همراه ماست

کاش همراه شما بودم کنون         سرخوش و مست وصال و غرق خون

ياد آريد اي مهان زين مرغزار       يک صبوحي در ميان مرغزار

اين چنين باشد وفاي دوستان       من در اين حبس و شما در بوستان

اين روا باشد که من در بند سخت    گه شما بر سبزه گاهي بر درخت

ياد ياران يار را ميمون بود          خاصه کان ليلي، اين مجنون بود

غلام‌رضا يزداني
خرداد1382


سمه تعالي
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان عليا ولي الله.
بارالها! بنده‌اي هستم پرگناه و روسياه که با کوله‌باري خالي از صالحات و دوش سنگين سيئات و گناه بر پيشگاهت رهسپارم. اي خداي بزرگ حال که هستي‌ام و زندگيم و سلامتم و آبرويم و هدايتم و نجاتم و همه و همه به دست توست تو خود ما را به آنچه که رضاي تو در آن است هدايت فرما و سرانجام ما را سرانجامي حسيني مقرر فرما. ... نعمت ولايت و هدايت انسانها بالاترين نعمتي است که خداوند به انسانها در طول تاريخ عنايت فرموده است. چه آنکه انسانهاي بدون رهبر مانند گوسفندان بي‌چوپان سرگردان در بيابانها هستند که به چنگ هر گرگ خونخواري گرفتار مي‌شوند و تنها امت‌ها و ملتهايي با رهبران الهي هستند که ره به منزل مقصود و نجات مي‌برند... بر شما باد پيروزي از اين رهبر بزرگوار ميدانهاي جهاد اکبر و جهاد اصغر... من اين را مي‌گويم و با خون ناقابلم ان شاء الله امضاء خواهم کرد که امروز سرنوشت پيروزي يا شکست اسلام به پيروزي يا شکست اين جنگ در اين قرن بستگي دارد و نبايد دلخوش بود به اينکه چند رکعتي نماز و چند توماني صدقه و خيرات و ... و اسلام و انقلاب را ان شاء الله امام زمان (عج) حفظ خواهد کرد. نخير امروز جنگ است و آتش خون و از پاي فتاده سرنگون بايد رفت. در ميان اين آتش و ميدان تا ان شاء الله اين انقلاب و جمهوري اسلامي (که امانت است دست ما) حفظ شود...
خداوند ان شاء الله به همه ما توفيق دهد که در هر جا که هستيم و در هر مسئوليت و مقام خدمتگزاري، تمام هم و غم‌ها پيروزي اسلام باشد.
... من از همسر خوب و باايمان خودم که به خاطر خدا همگام و همراه من جهت اداي تکليف الهي خودمان هجرت را بر سکون و غربت را بر شهر و ديار و آشنا و زندگي در زير بمباران و موشک بارانهاي دشمنان بعثي را بر زندگي بي‌سرو صدا و بي‌تفاوتي در ساير جاها ترجيح داد و شوق من در انجام وظيفه‌ام در خيلي موارد بودند و تشکر و تقدير مي‌کنم و يادآور مي‌شوم که شما هم مانند مجاهدان اسلام اجر آنها را داريد ودر پيشگاه خداوند همان مزد را که رزمندگان و شهيدان دارند. من از شما کاملاً راضي هستم و خداوند ان شاء الله از شما راضي باشد که حتماً هست و اميدوارم که فرزندمان حسين را ان شاء الله حسين گونه تربيت کنيد و او هم به راه حسين (ع) برود و خدمتگزاري قابل براي اسلام باشد. از همه کساني که به هر نحوي بر گردنم حق دارند حلاليت مي‌طلبم خصوصاً والدين گرامي که ان شاء الله حق فرزندي را بر گردن اين فرزند کوچک حلال فرمايند.
دو تقضا دارم که با بيان آن حرفم را به پاين مي‌برم: 1- من نمي‌توانم قبر خود را تزيين شده ببينم و حرم و بارگاه مولايم حسين را خلوت و گرد و غبار گرفته لذا تمنا دارم که تا زمان آزادي کربلا و مرقد مطهر حسين (ع) از چنگ يزديان حاکم بر عراق قبرم خاکي باشد.
2- قبرم در نزديک‌ترين محل ممکن به قبر همسنگرم باشد.
ان شاء الله خداوند وجود مبارک زاده زهرا (س) مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه‌اي (مدظله) اين نعمت عظيم خداوند بر امت اسلام و ادامه دهنده راه امام عزيز را محافظت فرمايد و بر همه است اطاعت از او همچون امام اسلام سرافراز باد. راه امام به سلامت باد...
العبد المذنب يزداني عاشوراي 66 جبهه‌هاي حق عليه باطل تکميل عاشوراي 75


پدرم او را کامل مي‌شناخت. وقتي به خواستگاري‌ام آمد. گفت: من يک رزمنده هستم خيلي هم امام (ره) را دوست دارم. مملکتم رو هم خيلي دوست دارم و اما در کنار اين‌ها به خاناده‌ام هم خيلي پايبندم. فکر نکن من يک آدم خشن نظامي‌آم من زن و زندگي‌ام را دوست دارم. شما با خيال راحت فکرهايت را بکن وقتي مطمئن شدي جواب بده... .
بالاخره ما روز چهارم ارديبهشت ماه سال 1362 ازدواج کرديم و دقيقاً همان شب به جبهه رفت. مات و مبهوت نگاهش کردم. با خودم گفتم: «اين به من گفت من جبهه مي‌رم ولي ديگر نه اينطوري... يکسال بعد به خانه او رفتم. در دوران عقد يکبار سربند سبزي به من داد و گفت: «هر وقت من شهيد شدم و جنازه‌ام را آوردند، به تو نشان دادند، اين سربند را ببند به سر من.» با دستاني لرزان آن را گرفت. غلامرضا به جبهه رفت و من به خانه. اشک امانم را بريده بود. هر چه مادر پرسيد: چه اتفاقي افتاده نگفتم: تا اينکه مادر غلام‌رضا با منطقه تماس گرفت و به او گفت: به اين دختر چه گفتي که مدام گريه مي‌کند. يزداني آن روز در تهران جلسه داشت اما مسيرش را عوض کرد و ابتدا به نجف آباد آمد. به من گفت: امانتي را بده، تو امانت‌دار خوبي نيستي. آن سربند را از من گرفت و بعد از شهادتش آن را در وسايلش يافتم

آخرين ديدار
روز يکشنبه هجدهم دي ماه، سالگرد تولد حاجي بود. من و مهدي مي‌خواستيم برويم بازار برايش هديه بخريم که يک دفعه از راه رسيد گفت: «کجا مي‌ري؟» گفتم: «مي‌ريم بيرون». ادامه داد: «اگر مي‌خواهي براي من چيزي بخري، نخر.» خيلي دلم گرفت. تا بازار هم رفتيم اما آنقدر اضطراب داشتم که چيزي نخريدم و برگشتم. شب در خانه غم خاصي حکمفرما بود. صبح روز دوشنبه به حاجي گفتمک «هوا بده چطوري مي‌خواهيد برويد. گفت: هر چي خدا بخواهد. ادامه دادم: خدا به آدم عقل داده در حالي‌که آماده مي‌شد. با خنده پاسخ داد:‌تو خيلي ايمانت ضعيف شده. ببينم اصلاً قرآن مي‌خواني؟ اگر مي‌خواني با معني بخوان تا خدا نخواد يک برگ از درخت نمي‌افتد.»
بعد چند دقيقه‌اي جلويم ايستاد. ديگر نمي‌توانستم حرفي بزنم. انگشتر عقيقي که هميشه در دستش بود را به من داد و رفت. خيلي دلم شور مي‌زد. با راننده‌اش تماس گرفتم و پرسيدم: حاجي رفت. چيزي نگفت. پاخ داد: بله اما اصلاً حرفي نزد. مدام برون را نگاه مي‌کرد. فقط گفت: من امشب برنمي‌گردم.
ساعاتي بعد خبر عروج آسماني‌اش کمرم را شکست و حزني تلخ را براي هميشه مهمان دلم ساخت

 

صفحات وابسته:

صفحه اصلي پايگاه

آلبوم عكس هاي شهيد

صداي شهيداسدي در حين سقوط در بخش نواي ياران

 سردار شهيد مرتضي بصيري

سردار شهيد سعيد مهتدي جعفري

سردار شهيداحمد الهامي نژاد

سردارشهيد سرتيپ پاسدار شهيد حميد آذين پور

سردار سرتيپ پاسدار شهيد صفدر رشادي

 سردار سرتيپ پاسدار شهيد عباس کروندي مجرد

سردار شهيد محسن اسدي

سردار شهيد حميد آذين پور

سردار شهيد احمد كاظمي


 


براي اطلاع ازبرنامهاي پايگاه مي توني ايميلتو وارد كني:

 

9شهداي عرفه:11عاشقي كه در 19دي1384به تاريخ پيوستند وخودشان تاريخ ساز شدند:

زندگي نامه شهيد مرتضي بصيري

زندگي نامه شهيد سليماني نژاد

شهيد صفدر رشادي

زندگي نامه شهيد حميد اذين پور

شهيد غلامرضا يزداني

شهيد عباس كروندي مجرد

زندگي نامه شهيد الهام نژاد

زندگي نامه سردار شهيد مهتدي جعفري

زندگي نامه شهيد احمد كاظمي

زندگي نامه شهيدنبي الله شاهمرادي/حنيف

زندگي نامه شهيد محسن اسدي

 

پايگاه اختصاصي شهداي عرفه,سردارشهيد احمد كاظمي,سردارشهيد مرتضي بصيري,سرد ارشهيد محسن اسدي ,سردارشهيد نبي الله شاهمرادي-حنيف-,سردارشهيدسعيد مهتدي جعفري,سردار شهيد سعيد سليماني,سردار شهيد خلبان احمد الهامي نژاد,سردار شهيد حميد آذين پور,سردار شهيد صفدر رشادي,سردار شهيد عباس كروندي مجرد,سردار شهيد غلامرضا يزداني ,زندگي نامه شهدا,ياران جا مانده,خاطرات شهدا,سخن بزرگان .هر هفته يك شهيد ,معرفي هفتگي يك شهيد ,سخني از شهدا ,شعر شهادت,حديث شهادت, ترفند هاي اينترنتي ,اخرين برنامه ها براي دانلود ,يا هو مسنجر 8.1,انتي ويروس ان او دي سي اودو,گوگل ارت پروفشنال ,برنامه خوشنويسي كلك ,برنامه فارسي نويس مريم ورژن4,پخش زنده ,پخش زنده از كربلا, حرم حضرت عباس ,تصاوير زنده از كربلا,حرم امام حسين رو زنده بينم ,پخش زنده از نجف اشرف,پخش دعاي توسل مسجد جمكران سه شنبه شبها ,دعاي كميل پنج شنبه شبها مسجد جمكران ,نوشته هاي شما,شهادت ,فرهنگ شهادت طلبي,ايثار ,زنده نگاه داشتن نام شهدا,سلام بر شهدا ,معرفت انتظار , اسراييل,اخرين آخبار روز ايران وجهان ,حديث روز ,سخن روز ,آخرين ترفندها ي روز ,ترفند اينترنت ,ترفند ويندوز ,بحثهاي جالب , برنامهاي روز جهان,اخرين بر نامه ها ,بهترين عكسها ي خبري جهانداي شهيدبهshohada.iran.mihanblog.shahid.live.pakhsh zendeh,download,kelak200,farsi nevis maryam 4,shahid,Martyr,top iran saitشهيد حميد آذين پور.شهيد نبي الله شاهمرادي.شهيد حسين املاكي خوشتمي.شهيدمحسن اسدي(شهيد ويژه).شهيد رضا دهمرده.شهيد حاج حسين خرازي ,شهيد حسن طلوعي,شهيد حسن باقري,عكاس شهيد كاظم اخوان,شهيد قدمعلي عليپور,شهيد داوود دهداري,شهيد مجيد پازوكي,شهيد علي محمود وند,شهيد مصطفي مازح,شهيد بنام علي محمد زاده,شهيد مسعود پرويز,شهيد فريدون بختياري ,شهيد چوپان آزادي,شهيد حسن آقارب پرست ,شهيد حميد رضا زرچيني,شهيد ابراهيم احمد پورفعالي