متن از سوي دختر ايشان يعني خانم فاطمه آ ذين پور براي اين سايت ارسال شده با تشكر از خانواده اين شهيد:

سال 1343 در خانه علي آذين‌پور كه از معتمدان و ريش‌سفيدان محل بود پسري به دنيا آمد كه اسم او را حميد گذاشتند. علي غير از اين پسر چهار فرزند ديگر داشت. حميد هر چي كه بزرگتر مي‌شد، گرايش مذهبي بيشتري پيدا مي‌كرد. دوره‌هاي مختلف تحصيلي را به خوبي طي مي‌كرد تا اين‌كه جرقه‌هاي انقلاب زده شد.

سال پنجاه و هشت، پنجاه و نه فضاي دبيرستان‌ها جناح بازي بود و طرفداران حزب‌هاي مختلف چه چپ‌گرا و چه كمونيستم و چه اسلامي در مدارس آن زمان فعاليت مي‌كردند. حميد تو آن بحبوحه كتاب‌هاي حضرت امام را در بين بچه‌ها پخش مي‌كرد و به هر نحوي با گروه‌هاي انحرافي مبارزه مي‌كرد. بعد از پيروزي انقلاب چون اولين نهادي كه در منطقه شاهين‌دژ جهاد سازندگي بود. او وارد جهاد شد و مسئول گزينش جهاد شد.

اين منطقه از همان آغاز جنگ شاهدي حضور ضدانقالب بود به همين علت حميد هم براي مبارزه با ضدانقلاب وارد سپاه شد و تا به وطن و مردم خدمت كند. با اوج‌گيري حملات دشمن بعثي سال شصت و سه، شصت و چهار به منطقه سردشت رفت و در ابتدا به عنوان معاون سپاه و سپس رئيس ستاد سپاه سردشت به خدمت پرداخت. در اين مدت حضور حميد در بين مردم سردشت باعث شد تا گرايش عجيبي به سمت سپاه مسئولين آن پيدا شود. اين مناطق كردنشين بودند و بعضي مردم آنجا تعريف مناسبي از نظام و سپاه نداشتند و ضدانقلاب هم از اين قضيه بهره برداري كرد و در بين مردم رخنه كرده رفتاري كه حميد و يا حنيف و پايه‌گذار تئوري جدايي ضدانقلاب از مردم داشتند باعث شد تا اين معضل به دست خود مردم حل شود. حميد در بحث ضدانقلاب به اين نتيجه رسيده بود نقطه ضعف ناتواني قوت ضدانقلاب است. و اگر ما مردم‌داري بكنيم و مردم را حفظ كنيم، ضدانقلاب نابود مي‌شود. او سعي مي‌كرد تا اين تفكر را به نيروهاي موجود در منطقه چه در زمان جنگ و چه پس از آن حتي در اواخر كه مشاور حاج احمد كاظمي در قرارگاه حمزه بود، گسترش دهد كه در اين راستا مردم كرد با او رابطه و همكاري صميمانه‌اي داشتند حميد با ؟ اين مناطق بسيار نزديك شده بود. طوري كه خودش در يكي از نامه‌ها اين‌گونه مي‌نويسد كه «من هر چه دارم از آن منطقه است و حتي بايد بگويم همه چيز از آن منطقه است.»

با پايان يافتن جنگ حميد در همين مناطق ماندگار شد و در سال‌هاي هفتاد و يك، هفتاد و دو كه كاظمي فرمانه قرارگاه حمزه شد با وجود انتقال فرمانده سابق سردار لطفي به نيروي انتظامي حميد با خواست حاج احمد همچنان در دفتر قرارگاه باقي ماند. علاقه حاجي به او بسيار زياد بود. حتي بدون حميد دست به ؟ نمي‌زد. اما با توجه به قولي كه لطفي از او بزرگتر بود بعد از انتقال به نيروي هوايي حميد را مجدداً پيش لطفي فرستاد. اما اين علاقه همچنان پابرجا ماند و احمد پس از اين‌كه فرمانده نيروي زميني شد، با توصيه آقا رحيم و علاقه‌ي خود آذين‌پور علي‌رغم ميل باطني به رياست دفتر خود منصوب كرد. سردار فتحي مي‌گويد: «آقاي آذين‌پور مجدداً نمي‌خواست به نيروي زميني بيايد. چون درگير درس و دانشگاه بود. اما چون حاج احمد به او گفته بود كه اگر نيايي فرداي ديگر در كار نيست تا به من كمك كني اين پست را قبول كرد.»

در سال هفتاد و سه حميد در دانشگاه در رشته جامعه شناسي پذيرفته شد و با داشتن مشغله زياد اين دوره را در هفت ترم تحصيلي طي كرد. در درس‌ها كاملاً موفق بود و رشته‌اش را در كار تلفيق كرده بود. حميد هوش فراواني در درس‌ها از خود نشان مي‌داد.

يكي از انديشه‌ها و عقايد جالب او بازنگري نگرش امام(ره) بود. او علاقه وافري به امام داشت. شخصيت امام(ره) را يك الگوي كامل براي خودشان مي‌دانست و تفكرات امام(ره) را به خصوص در مورد مردم عملي مي‌كرد. حميد اعتقاد واقعي به اين جمله شهيد بروجردي داشت كه: «در كردستان ما با كفر مي‌جنگيم نه با كرد» او اعتقاد داشت كه نگرش امام(ره) در رابطه با مردم به خصوص مردم منطقه كردستان استراتژي و راهبردي است تاكتيك نيست و بسته به يك زمان نيست او مي‌گفت در مقابل مردم كرد كه از لحاظ فرهنگي فريب ضدانقلاب را خورده‌اند بايد ؟ كرد و مسئولين بايد نگرش امام را دوباره خواني نمايند. ما اگر مي‌خواهيم در منطقه موفق باشيم بايد اين راهبرد را عملي كنيم. او حتي پايان‌نامه دوره كارشناسي‌ارشدش را نيز در همين رابطه به نام «تبيين راهبرد مديريت منابع انساني قرارگاه حمزه در دهه شصت» نوشت. اما هر كس از آخرين ديدار خاطره‌ايي تعريف مي‌كند. آقاي ياري از دوستان و همرزمان او مي‌گويد «آخرين مرتبه‌اي كه من حميد را ديدم يكي از دوستان قديمي و مشترك ما آمده بود و مي‌خواست آقاي حنيف را ببيند. حنيف هم تماس گرفت و بچه‌هاي قديمي را جمع كرد وقتي همه جمع شديم باز هم در مورد شمال‌غرب صبحت كرديم. اين جلسه حدود سه ساعت طول كشيد و حميد خلاصه آن را در دفترچه‌هايي كه به رنگ مختلف داشت و هر كدام مختص يك جلسه بود، نوشت. بعد از پايان جلسه هوا تاريك شده بود و حميد طبق معمول به همه ما سفارش كرد تا دستيار و كمك يار حنيف باشيم» خانواده‌اش اين‌گونه مي‌گويند كه «روز عرفه چمدان‌ها را بسته بوديم حميد گفته بود كه چند روز مرخصي گرفته تا بعد از برگشت از مأموريت به مشهد برويم.»

در نيروي زميني روحيات و شخصيت حميد فرق كرده بود و بيشتر از هميشه دلش شهادت مي‌خواست و سرانجام به آرزوي هميشگي و چيزي كه لياقت آن را داشت رسيد. چندين وصيت‌نام تنظيم كرده بود كه اين نشان دهنده آمادگي براي شهادت اوست. و همه مخوصاً برادرش از عشق او به شهات اطلاع داشتند «من سركلاس بودم با من تماس گرفتند كه حادثه‌ايي براي حاج حميد اتفاق افتاده و او مجروح شده است. همان لحظه متوجه شدم حميد شهيد شده است. احساس مي‌كردم مدتهاست من منتظر اين خبر هستم.» هميشه دوست داشت تا در كنار پدرش دفن شود و سرانجام هم در كنار آرامگاه پدرش در روز مورد علاقه‌اش و دور از ياران شهيد آرام گرفت

يكي از دوستان ايشان مي‌گويد «حميد در يكي از كلاس‌ها شركت نكرده بود، استاد اين درس به دانشجوها گفته بود اگر به كلاس نياييد حق شركت در امتحان را نداري، وقت امتحان اين درس او بدون اين كه استاد متوجه شود در امتحان شركت كرد و اتفاقاً نمره بيست گرفت. اما استاد اين نمره را قبول نكرد و هر چه او اصرار كرد تنها نمره‌ايي كه در كارنامه‌اش ثبت شد صفر بود» او با مطالعه درس‌ها خيلي زود نتيجه مي‌گرفت و خارج از متون درسي هم مطالعه مي‌كرد. با اينكه زياد سركلاس‌ها حضور نداشت اما در همان زمان كم اساتيد به تيز‌هوشي او پي مي‌بردند. ارتباط او بااساتيد و دانشجويان تا زمان شهادت ادامه داشت و هيچ‌گاه قطع نشد. با توجه به اين مطالب اگر چند وقت او را نمي‌ديدي اين احساس دست مي‌داد كه او از لحاظ شخصيت يك پله بالاتر رفته است. امروز او با ديروزش تفاوت مي‌كرد. هميشه به فكر مردم بود و حتي كارهاي خارج از روحيطه مسئوليت را براي مراجعين انجام داد. با هر فرهنگي كه عجين مي‌شد. اصطلاحات آن را به طور كامل فرامي‌گرفت و به طور كلي ادبيات و خاص شعر رابطه‌ايي داشت و هيمشه از خاطرات قديسي‌اش تعريف مي‌كرد. او انساني صبور، منطقي يكي از خصوصيت‌هاي او اين بود كه افراد را با نامه‌هايي كه مي‌نوشت نصيحت مي‌كرد چند ماه قبل از شهادتش نامه‌ايي به دخترش فاطمه نوشت كه با شعري شروع مي‌شد و اين مضمون را دارد كه فرزندي كه در رفاه و آسايش بزرگ شود نمي‌تواند فردا در مقابل مشكلات زندگي تاب بياورد و بهتر است كه از همان كوچكي با مشكلات زندگي و فراز و نشيب‌هاي آن كوشا شود نامه‌ي بسيار عجيبي است. فرزندان او تعريف مي‌كنند كه «بابا روزهاي پنج‌شبنه ما را به بهشت زهرا مي‌برد و مي‌گفت اين شهدا ثبات دهند، اين انقلابند.»


قفس تنگ دنيا
صبح‌ها عادت داشت قبل از نماز، قرآن بخواند و بعد همه را براي نماز صحب بيدار مي‌کرد. اما روز آخر هيچ کسي را بيدار نکرد. همه خودشان از روي عادت بيدار شدند. بعد هم وقتي او به حميد سلام کرد، در جوابش گفت: خدا به دادمون برسه. آدم توي قبر چطور طاقت مي‌ياره. خونه به اين بزرگي ديشب خيلي برايم تنگ شده بود. اين را که گفت، دلش ريخت. گفت: حاج آقا جواب سلام من اين بود، اول صبحي؟...
آن روز صبحانه نخورده، رفت. گفت: قرار گذاشتيم صبحانه را در اروميه بخوريم... [دنيا برايش قفس تنگي بود و هر روز از خدا مي‌خواست که زودتر درهاي قفس را باز کنند تا او بال بگشايد به بي‌کران و بالاخره درهاي قفس باز شد و او پرکشيد.]


مدير قاطع
صفدر در امر مديريت قاطع و جدي بود و در عين قاطعيت بسيار مهربان. اگر مافوقي به او دستوري مي‌داد که با ضوابط سازگار نبود، خيلي با صراحت پاسخ منفي مي‌داد. اما با اين همه آنجا که امکان داشت بي‌ترديد اقدام مي‌کرد. به همين خاطر کسي بي‌جا از او چيزي نمي‌خواست. حتي من بارها از دوستان شنيدم که پنير سپاه حرام است چون سردار رشادي تحريم کرده. صفدر اعتقاد داشت هر کس مي‌خواهد صبحانه بخورد، بايد در منزلش خودش اين کار را انجام دهد. چرا از پنير تهيه شده براي سربازان استفاده مي‌کنيد.


نگرشي به آراء امام (ره)
يکي از انديشه‌ها و عقايد جالب او بازنگري نگرش امام (ره) بود. او علاقه وافري به امام (ره) داشت. شخصيت امام (ره) را يک الگوي کامل براي خودشان مي‌دانست و تفکرات امام (ره) را به خصوص در مورد مردم عملي مي‌کرد. حميد اعتقادي عميق به اين جمله شهيد بروجردي داشت « در کردستان ما با کفر مي‌جنگيم نه با کُرد ». معتقد بود نگرش امام (ره) در رابطه با مردم به خصوص مردم منطقه کردستان استراتژي و راهبري است، تاکتيک نيست و بسته به يک زمان نيست. نبايد در مقابل مردم کُرد را که از لحاظ فرهنگي فريب ضدانقلاب را خورده‌اند ترد کرد و مسئولين بايد نگرش امام (ره) را دوباره‌خاني کنند.
ما اگر مي‌خواهيم در منطقه موفق باشيم، بايد اين راهبرد را عملي کنيم. آذين‌پور براي اثبات اين مسئله، پايان‌نامه دوره کارشناسي ارشدش را در همين رابطه به نام و تبيين راهبرد مديريت منابع انساني قرارگاه حمزه در دهه شصت نوشت.


 

باباي هميشه خسته

بابا هميشه خسته مي‌اومد. هيچ وقت نشد که خستگيشون تو روابطش با ما تأثير بذاره؛ حتي شده بود از شدت خستگي چشمانش سرخ بود، اما به هر سختي خودش رو مي‌خواست به زور بيدار نگه داره. هنگام شنيدن اخبار خوابش مي‌برد. اون لحظه مامان چايي‌هايي را که مي‌آورد و سرد مي‌شد تندتند عوض مي‌کرد تا بابا متوجه نشه که خوابش برده.
خيلي از اين بابت ناراحت مي‌شد. مامان اين کار رو مي‌‌کرد تا بابا فکر کنه چايي‌اش داغ و دو، سه ثانيه بيشتر نخوابيده، خيلي جالب بود. بابا هيچ وقت متوجه نشد که چقدر خوابيده است.


جانباز
سال 1383 شيميايي‌اش عود کرد و مجبور شديم ببريمش بيمارستان. به بچه‌ها هيچي نگفتم. وقتي سؤال مي‌کردند: بابا کجاست؟ مي‌گفتم: صبح زود رفت يا خيلي دير مي‌آيد. شما بخوابيد. » بعد از عمل جراحي همين که آمديم خانه، محمدحسين خواست بپرد بغل پدرش که من نگذاشتم.
محمدحسين و فاطمه مات و مبهوت ما را نگاه کردند و من به ناچار ماجراي عمل را برايشان گفتم. حميد اخلاق خاصي داشت. هر بار که مي‌رفتم پشت حميد نمازم را به او اقتدا کنم، تندتند نماز را مي‌خواند و براي نماز بعدي مي‌رفت مي‌چسبيد به ديوار تا کسي پشت سرش نايستد. اما من حس مي‌کردم دوست دارد پشت سرش نماز بخوانم.


بسم الله الرحمن الرحيم
شهادت مي‌دهم به وحدانيت و يکتايي خداوند متعال که اگر غير از آن بود، فساد و تباهي بر سراسر عالم چيره مي‌گشت... فرزندم امروز ادامه سلسله طيّبه و نجات‌بخش امامت در دست ولي امر مسلمين حضرت آيت‌الله العظمي خامنه‌اي است و اگر او را دريافتي امام خود را شناختي و اگر خداي ناکرده مقام و منزلت و جايگاه رفيع ولايت را نشناختي، به منزله حديثي خواهد بود که چون امام خود را نشناخته‌اي مرگ در کفر خواهد بود (که خداوند نياورد آن روز را) و مطمئن هستم که نطفه و لقمه‌ي پاک تو، بزرگترين سرمايه‌ي تو در شناخت امامت در هر زمان، به ظهور منجي عالم بشريت خواهد بود.
... تو را وصيت مي‌کنم که به مطالعه عميق تاريخ اسلام، ايران و انقلاب اسلامي بپردازي تا دريابي اسلام يعني چه؟ ما که بوديم و انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام (ره) و ما را چه کرد و چه کسي هستيم. پسرم رازي را با تو در ميان مي‌گذارم که اگر اين راز را در درون بپروري، درمي‌يابي و جواب چراهاي فوق را پيدا مي‌کني. در يک کلام در اين راه علي (ع) و فاطمه (س) رمز کار هستند و توفيق در راه با پيوستن به سلسله طيبه‌ي امامت و ولايت است. اگر يافتي و راه رفتي با آنها در دنيا با عزّت و در آخرت با سعادت خواهي بود وگرنه خدا مي‌داند. پس علي (ع) را بشناس، فاطمه (س) را بشناس. فرزندان آن دو را پيدا کن و در زندگي آنها دقت کن و بعد از عمر شريف آنها وجود نازنين حضرت بقيه‌الله‌الاعظم را جويا باش و از آن طريق ولايت را پيدا کن و خود را بيمه کن. پسرم همواره به فکر فردا و فرداها باش و مبادا که خود را به دست باد بسپاري تا که تو را ببرد. وصيت مي‌کنم که قبل از هر کس خود را به تقواي الهي و راه خدا رفتن به تمام و کمال و توفيق آن را براي رهروان راه حق بالاخص خود، از درگاه خداوند خواستارم و تأکيد دارم به آشنايان و دوستان علي‌الخصوص برادران و خواهران و همسرم و دخترم (فاطمه) که هر چه داريد در درگاه خداوند آماده نماييد و راه خدا را پيدا کنيد.
دخترم اعتقاد و ايمان به خداوند تبارک و تعالي را در درون خود مستحکم نما و خداشناسي را در زندگي اوليا و ائمه الهي تحقيق کن و درونت را به نور قرآن آشنا گردان.
پس سر اين سلسله را پيدا کن و دست خود را به آن بگير تا در راه رسول خدا قدم نهي وگرنه راه ضلالت و گمراهي است. غم و محبت اهل‌بيت رسول الله (ص) را پيشه کن و سينه را در غم اين خانواده بسوزان و چهره را بر شادي آنها برافروز.
قيام حسين (ع) در کربلا و ادامه آن توسط حضرت زينب (س) را مطالعه نموده و درک کن و پيدا نما و آنگاه به آن عمل نما که همه چيز را خواهي يافت. هر چند سخن زياد است ولي هر چه هست در آنچه که گفتم، گم نيست پس تو را به آن وصيت مي‌کنم. با تشکر، ملتمس دعا، بنده‌ي خدا، حميد آذين‌پور
ساعت 20:30 روز اربعين حسيني، سال

 


دست نوشته شهيد :

8/5/1373 مطابق با 20 صفر (اربعين سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين (ع)) سلام و صلوات خداوند عزوجل به انبيا و اوليا الهي، خاصه حضرت اباعبدالله الحسين (ع) و شهداي کربلا. خدايا بهتر از هر کس مي‌داني کيسه‌ام تهي است و کوله‌بار گناهم بر دوشم سنگيني مي‌کند اما در طول عمرم گدايي بوده و هستم به درگاه حسين (ع) که مقرب درگاه توست.
خدايا! آبرو ندارم و هر کس هم هر چه را در حقم بگويد تو خود مي‌داني که در عمل مسکينم ولي خود مي‌داني که ديوانه و شيداي حسينم و امروز هم در چهلمين روز از شهادت حسين (ع)خلوتي در درگاهت نموده‌ام تا او مرا شفيع باشد. هيچ نمي‌داني ولي اين را مي‌دانم که حسين در درگاه پدر و مادر و جدّش و در درگاه عظمت تو داراي آبرو و کرامت و شفاعت است و مي‌دانم که امروز خانواده حسين (ع) بعد از يک سفر پرمشقّت؛ با دلي پرخون به درگاه حسين (ع) آمده و سر راز با او باز کرده‌اند. پس وقت را غنيمت شمرده و خاک پاي اين کاروان اسارت رفته و به درگاه حسين (ع) زاري مي‌کنم تا به درگاهت شفيعم شود تا بر من ببخشايي.
من غم و مهر حسين (ع) با شير، از مادر گرفتم
روز اول که آمــــــــدم دســـــــــــتور تا آخر گرفتم
خدايا به عشق حسين و ولايت علي بن ابيطالب است که عمري پوتين پوشيده و به راه افتاده‌ام. پس خدايا مرا در اين راه بصيرت عطا فرما تا در سر سپردن به زاده زهرا (س) در عصر حاضر کربلايي شوم و عاشورا را درک نمايم. عمري بر ما گذشت ولي احساسم اين است که درونم سنگين‌تر شده و شرمسارترم و دستم با کراهت به قلم مي‌رود ولي به ياد دارم که همسنگر شهيدم زمزمه مي‌کرد:
خدايا من بدم اما تو خوبي
همي دانم که ستارالعيوبي
پس خدايا به عزت و کرامت مقربان درگاهت همچنان که تاکنون آبرويم را نريخته‌اي دستم گير و گناهم بريز و مرا به سوي خود ببر. مرا به سوي خوبانت بفرست و عاقبتم ختم به خير فرما.


نامه شهيد :

بسمه تعالي
دختر عزيزم فاطمه
اينک که دوران کودکي تو رو به پايان است و دوران مسئوليت و تکليف زندگاني خود را شروع مي‌کني چه زيباست که از اول کار همه چيز را به درستي بداني و آنها را به راستي به کاربندي. دين مبين اسلام که کامل‌ترين مکتب خداوند متعال براي بندگان است، سراسر شعور و شناخت و عرفان است. هر چه مي‌تواني در اين اقيانوس بي‌کران به عمق معرفت شنا کن و از اين کوثر زلال بينايي پيدا کن تا همه چيز را به روشني بشناسي. هيچ گاه گم نخواهي شد. البته در اين راه راهنماياني نيز هستند که با نشان کردن آنها مي‌تواني راه راست را همواره پيدا کني و از اين راه به سرمنزل مقصود برسيد.
راهنمايان از علي (ع) و فاطمه (س) شروع مي‌شود تا وجود مقدس حضرت بقيه‌الله همچنان در اين وادي نورافشاني مي‌نمايد حال اين گوي و ميدان که به اراده‌ي خود چه کوشي و چه بدروي. چشم اميد به آينده متعالي و بلندت دوخته‌ام که همواره چشم روشني گردي. دعاگوي شما. پدرت حميد.
4/3/80


هر دو در روستاي محمودآباد زندگي مي‌کرديم. سال‌هاي پاياني جنگ آمدند خواستگاري. با دايي‌ام در جنگ همرزم بود. خانواده‌ها تمام قرارها را گذاشتند و من بعد از عقد تازه حاجي را ديدم.
هميشه به او مي‌گفتم: چه جوري راضي شدي قبل از اين که من را ببيني ازدواج کني. شايد من کور يا کچل بودم. مي‌گفت: من قبل از ازدواج با تو استخاره کردم و خوب آمد. من از روي شناختي که از خانواده‌ي شما داشتم، اين تصميم را گرفتم اما شما مجبور نيستي و همين الان هم مي‌شه از هم جدا بشيم. معلوم نيست من امروز شهيد شوم يا فردا...
گفتم: شما که از همين امروز اول حرف از مردن مي‌زنيد؟ با حالت خاصي جواب داد مردن نه، زندگي دوباره....
اما براي من حضور حميد زندگي دوباره بود، دلم نمي‌خواست حتي به اين مسئله فکر کنم؛ او بالاخره از ميان ما پرکشيد زندگي تازه‌اي آغاز کرد و ما وامانده از قافله خوبان به فردا چشم دوختيم.


بعد از مراسم ازدواجمان 4 روز بيشتر نماند و راهي سردشت شد. يک ماهي از او خبر نداشتم اما هيچ وقت از اين مسئله دلگير نشدم. دوست داشتم همان کسي باشم که او مي‌خواهد. مدام مي‌گفت: من هميشه مواظبم که دلبسته به زندگي‌ام نباشم. اگر هر زماني از من عملي ديدي که نشان‌دهنده وابستگي بود، کفش‌هايم را بگذار دم در خودم مي‌فهمم که بايد برم.
سال 1375 وقتي با احمد کاظمي به عراق رفت، همه خبر داشتند اِلّا من. هر وقت زنگ مي‌زد و مي‌پرسيديم کجايي؟ مي‌گفت:‌ سردشتم يا پيرانشهر... مي‌گفتم: خب بيا خانه سري به ما بزن. مي‌گفت: ان شاء الله مي‌‌آيم. ولي وقتي آمد، اصلاً باورم نمي‌شد او هماني است که سال‌ها مي‌شناسمش. پيراهن سپيدي تنش بود و خيلي هم لاغر شده بود. سر و وضع کثيفي داشت. نفسم داشت بند مي‌آمد. گفتم: چي شده؟ کجا بودي؟ با خنده ماجرا را برايم تعريف کرد و من همين طور اشک ريختم. با ناراحتي گفتم: اگر آن جا شهيد مي‌شدي، من چه کار مي‌کردم از کجا مي‌فهميدم؟ چرا به من نگفتي؟ همانطور با خنده ادامه داد: اين که نگراني نداره جنازه‌ام را برايت مي‌آوردند بعد همه چيز را برايت تعريف مي‌کردند. بايد براي شهادت من آماده باشي. دوست دارم وقتي شهيد مي‌شم با لباس سپيد باشم تو هم بايد لباس سپيد بپوشي.
حميد بالاخره به آرزويش که شهادت بود، دست يافت و من باز هم با بي‌قراري به پروازش نگاه کرد
م.

پرواز به اوج

از وقتي حاجي رفت، دلشوره گرفتم. بعد هم يکي از دوستانمان که قرار بود با هم مشهد برويم، زنگ زد و گفت: ما مشهد نمي‌ريم شما مي‌رويد؟ گفتم: حاج آقا سرش بره، قولش نمي‌ره ما حتماً مي‌رويم. ادامه داد: ولي فکر نکنم شما هم برويد. اگر نرويد ناراحت مي‌شي؟ گفتم: نه. چون دلم قرصه که مي‌رويم.
دقايقي بعد تلويزيون را روشن کردم و با شنيدن پرواز حاجي زانوانم سست شد، او به اوج رسيد و من هنوز گرفتار دنياي خاکي هستم. نگذاشتن حميد را ببينم. بچه‌ها خيلي بي‌تابي مي‌کردند. بعد از پايان مراسم‌ها وقتي به محمودآباد برگشتم، احساس کردم خود حميد در خانه را به رويم باز کرد. آنجا ديگر کمي دلم آرام گرفت.

 

صفحات وابسته:

صفحه اصلي پايگاه

آلبوم عكس هاي شهيد

صداي شهيداسدي در حين سقوط در بخش نواي ياران

اولين شهيد طرح 1هفته يك شهيد در هفته اغازي طرح(هفته سوم ارديبهشت)

 سردار شهيد مرتضي بصيري

سردار شهيد احمد كاظمي

 سردار شهيدنبي الله شاه مرادي(حنيف)

سردار شهيد سعيد مهتدي جعفري

سردارشهيد سعيد سليماني

سردار شهيداحمد الهامي نژاد

سردارشهيد سرتيپ پاسدار شهيد حميد آذين پور

سردار سرتيپ پاسدار شهيد صفدر رشادي

 سردار سرتيپ پاسدار شهيد عباس کروندي مجرد

سردار سرتيپ پاسدار شهيد غلامرضا يزداني

سردار شهيد محسن اسدي


 


براي اطلاع ازبرنامهاي پايگاه مي توني ايميلتو وارد كني:

 

9شهداي عرفه:11عاشقي كه در 19دي1384به تاريخ پيوستند وخودشان تاريخ ساز شدند:

زندگي نامه شهيد مرتضي بصيري

زندگي نامه شهيد سليماني نژاد

شهيد صفدر رشادي

زندگي نامه شهيد حميد اذين پور

شهيد غلامرضا يزداني

شهيد عباس كروندي مجرد

زندگي نامه شهيد الهام نژاد

زندگي نامه سردار شهيد مهتدي جعفري

زندگي نامه شهيد احمد كاظمي

زندگي نامه شهيدنبي الله شاهمرادي/حنيف

زندگي نامه شهيد محسن اسدي

 

پايگاه اختصاصي شهداي عرفه,سردارشهيد احمد كاظمي,سردارشهيد مرتضي بصيري,سرد ارشهيد محسن اسدي ,سردارشهيد نبي الله شاهمرادي-حنيف-,سردارشهيدسعيد مهتدي جعفري,سردار شهيد سعيد سليماني,سردار شهيد خلبان احمد الهامي نژاد,سردار شهيد حميد آذين پور,سردار شهيد صفدر رشادي,سردار شهيد عباس كروندي مجرد,سردار شهيد غلامرضا يزداني ,زندگي نامه شهدا,ياران جا مانده,خاطرات شهدا,سخن بزرگان .هر هفته يك شهيد ,معرفي هفتگي يك شهيد ,سخني از شهدا ,شعر شهادت,حديث شهادت, ترفند هاي اينترنتي ,اخرين برنامه ها براي دانلود ,يا هو مسنجر 8.1,انتي ويروس ان او دي سي اودو,گوگل ارت پروفشنال ,برنامه خوشنويسي كلك ,برنامه فارسي نويس مريم ورژن4,پخش زنده ,پخش زنده از كربلا, حرم حضرت عباس ,تصاوير زنده از كربلا,حرم امام حسين رو زنده بينم ,پخش زنده از نجف اشرف,پخش دعاي توسل مسجد جمكران سه شنبه شبها ,دعاي كميل پنج شنبه شبها مسجد جمكران ,نوشته هاي شما,شهادت ,فرهنگ شهادت طلبي,ايثار ,زنده نگاه داشتن نام شهدا,سلام بر شهدا ,معرفت انتظار , اسراييل,اخرين آخبار روز ايران وجهان ,حديث روز ,سخن روز ,آخرين ترفندها ي روز ,ترفند اينترنت ,ترفند ويندوز ,بحثهاي جالب , برنامهاي روز جهان,اخرين بر نامه ها ,بهترين عكسها ي خبري جهانداي شهيدبهshohada.iran.mihanblog.shahid.live.pakhsh zendeh,download,kelak200,farsi nevis maryam 4,shahid,Martyr,top iran saitشهيد حميد آذين پور.شهيد نبي الله شاهمرادي.شهيد حسين املاكي خوشتمي.شهيدمحسن اسدي(شهيد ويژه).شهيد رضا دهمرده.شهيد حاج حسين خرازي ,شهيد حسن طلوعي,شهيد حسن باقري,عكاس شهيد كاظم اخوان,شهيد قدمعلي عليپور,شهيد داوود دهداري,شهيد مجيد پازوكي,شهيد علي محمود وند,شهيد مصطفي مازح,شهيد بنام علي محمد زاده,شهيد مسعود پرويز,شهيد فريدون بختياري ,شهيد چوپان آزادي,شهيد حسن آقارب پرست ,شهيد حميد رضا زرچيني,شهيد ابراهيم احمد پورفعالي