بهبه
خودمون مي باليم اين هفته ميزبان يكي از جستجو
گران نور جستجوگراني كه هيچ وقت كارشون
به پايان نميرسه هستيم.
اين هفته متعلق به يكي از نامحدود ترين (از
لحاظ شخصيتي)متفحصان جنگ عزيزي كه به قول
همرزمش6
سال از شهادتش مي گزره ولي همه به دنبال اينن كه بينن
او كي بود؟در همين
جا ارزو مي كنيم به حول
وقوه الهي وباثبات كشور عراق انتظار
10هزارمادرشهيد كه همچنان منتظر پيكرهاي
پاك فرزندانشونن به پايان برسه واين عزيزان به
كشورمون برگردن .اين هفته تقديم مي كنيم به هه ياران
جا مانده جنگ به همه اونهاي كه مثل اين
شهيد به
خدا نامه نوشتند وشهادتشونو
خواستن وخواستند دوباره ايستگاهي بزاره تا غافلانم سوار شن وشهيد
اين هفتمونم از اونهايي كه خدا وند اجابت كرد درخواستشو تقديم به
فرزندان شهيد
سلام ب شهيدي كه با لبخند به سوي خدا بازگشت:
این مطلب از وبلاگ گردان
کمیل به قلم دوست عزیزم مسعود وام گرفته شده است.با هم می خوانیم:
جستجوگر نور
شهید مجید پازوکی که پس از
شهادت یار
دیرینش شهید علی محمودوند
، او را به عنوان فرمانده تفحص لشکر 27 محمد رسول الله برگزیده
بودند، پس از مرارت فراوان و تفحص در رمل های سوزان خوزستان ، در
17مهر 80 بر
اثر انفجار در میدان مین به جمع یاران
شهیدش پیوست و
اکنون پس از گذشت 3سال از شهادتش
همه به دنبال آنند که او که بود.
اکنون که چند سال از شهادت
مجید پازوکی در قتلگاه فکه می گذرد، با مروری کوتاه بر زندگی
اش به دنبال آنیم که بدانیم او چه
داشت که لایق شهادت شد و ما چه چیز
نداریم که در اسارت دنیا مانده ایم.
روز اول
فروردین ماه سال
1346 خداوند
عیدی خانواده پازوکی را پسری به نام
مجید قرار داد که عطر حضورش اهالی
خانه پلاک 6 کوچه بزرگمهر در خیابان
خاوران
را سرمست کرد.هر سال که شکوفه های بهار با
باز شدنشان گذر ایام را نوید می دادند ، مجید هم بزرگتر می شد تا
این که مجید با همکلاسی های کلاس اولی اش با نیمکت های مدرسه آشنا
گشت.از همان اول گویا در رگهایش خون انقلابی جوشش داشت چرا که با
اوج گرفتن مبارزات مردمی ، اونیز مبارزی کوچک نام گرفت و در روز
17شهریور مجید چون ژاله ای بر شاخه
درخت قیام مردمی نشست.انقلاب که پیروز شد مجید یازده ساله برای
دیدن
امام سر از پا
نشناخته و به مدرسه رفاه رفت تا معشوقش را زیارت کند و این آغاز
ورق خوردن دفتر عشق
سربازی حضرت روح الله
بود.مجید پازوکی بعدها به عضویت بسیج درآمد و برای گذراندن دوره
آموزشی در سال
1361 رنگ و
بوی جبهه گرفت و زخم های تنش دفتر خاطراتی از رزم بی امانش
گردید.یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد ، بار دیگر از ناحیه شکم
و وضعیت جسمی اش اصلا خوب نبود ولی او همه چیز را به شوخی می گرفت
و
درد را با خنده
پذیرایی می کرد.پس از پایان جنگ در سال
1369، منطقه کردستان،
کانی مانگا و
پنجوین حضور مجید پازوکی را به خاطر
سپردند و دفاع همچنان برای او ادامه داشت و این سرباز خمینی ، با
بیش از
هفتاد ماه
حضور در جبهه ها و شرکت در بیست
عملیات ، جبهه را آوردگاه عشق خود
کرده بود.مجید در سال
70
در برابر سنت نبوی سر تعظیم فرود آورده و پس
از آن ، دو پسر به نام های علی
و
مرتضی را از
خود به یادگار گذاشت.وی در سال 1371 با آغاز کار تفحص لشکر
27محمدرسول الله (ص) در خیل جستجوگران نور در منطقه جنوب مشغول
جستجوی
گلهای گمگشته
و فرزندان عاشورایی ایران شد و در این راه سختی ها و مرارت های
بسیاری را به جان خرید تا این که پس از
شهادت یار
دیرینه اش علی محمودوند، در برگریزان روزگار ، او در استقبال وصال
یار بهاری شد و
هفدهم مهر ماه
سال
1380 دعای
سرهنگ جانباز مجید پازوکی در فکه مستجاب شد و اونیز به خیل یاران
شهیدش پیوست.
اما او رهرو
عشق بود و عشق خود را این چنین در قسمت هایی از دست نوشته اش که
بعد از
شهادت "
نامه ای به خدا
" نام گرفت، نگاشته است:
ا سلام به بلندای آفتاب و
گرمای محبت عشق؛ عشق به همه خوبی ها ، به مهدی (عج) آن ماه پنهان و
خمینی روح بلند خدا که پدری خوب بود و بر خامنه ای رهبر صابران بعد از
پیامبر (ص).
یا زهرا ؛ فدای مظلومیت شویت
امیرالمومنین و لب عطشان حسین(ع) . ای مادر حسن و ای جده سادات ، ای
حوض کوثر، ای فریاد رس عباس در کربلا ، ادرکنی ادرکنی ادرکنی ؛ الساعه
الساعه الساعه ؛ العجل العجل العجل.
به حق خون علی
اصغر و آه زینب ؛ به خون چشم مهدی در یوم عاشورا،
خدایا هر چه از شهرت فرار کردم ، شهرت به
سراغم آمد.
آیا کسی که از کاروان شهدا جامانده، لیاقت
سربلند کردن دارد؟
کسی که در دریای معنویت جنگ مردود شده ،
دیگر روی عرض اندام دارد که بیاید و خاطره بگوید؟
ای امام زمان
عزیز، تو را قسم به خون دوستان
شهید ، از ما
بگذر که تقصیر کردیم.
ای پدر بزرگ ملت، مرا ببخش
که کمکاری کردم و شایسته سربازی تو نبودم....
والسلام- غلام ونوکر بچه های
فاطمه(س)، مجید پازوکی
واینک 3 سال
است که انتظار مجید پازوکی به پایان رسیده است اما
انتظار مادران مفقودالاثرها همچنان
باقیست...
نامه اي به بهشت
به نام خدا، خدايي كه خلق كرد جهان را از نيستي و ما را آفريد تا
او را ستايش كنيم.
از من پدرت شمس الله به تو پسر عزيزم مجيد
پازوكي
كه خواست خدايت را اجابت كردي و ما را با غم و اشكهايمان
تنها رها كردي.
در تنهايي اتاقت كه سالهاي قبل در نيايش پروردگارت مينشستي و همه
چيز را فراموش ميكردي، نشسته ام و در فكر اين جهان و افكاري كه تو
را به سوي خدا برد غوطه ورم. به گذشته فكر مي كنم، ناگهان با فرياد
«اي مجيد»
كه با صداي بلند از حلقومم خارج ميشود و در زير زمين خانه
انعكاس پيدا ميكند، از خود بيخود ميشوم. با اشكي كه بي ريا
از چشمانم سرازير ميشود، احساس ميكنم در گوشه و كنارم نشستهاي.
به هر طرف كه نگاه ميكنم، در روياي افكارم تو را ميبينم.
احساس ميكنم هنوز صدايم ميزني و ميگويي:«آقا بيا چايي حاضره».
در اين لحظه چشمانم از اشك پر شده و قادر به نوشتن نيستم. ياد
زماني ميافتم كه در بيمارستان مصطفي خميني براي معالجه كليههاي
بيمروتي كه از فاو سوغاتي آورده بودي، در اتاق عمل بسر ميبردي.
من مثل اسپندي كه در آتش ميسوزد و صداي سوختن آن به گوش ميرسد،
جلوي اتاق عمل ميسوختم و ساعتها قدم ميزدم و هرچه دعا بلند بودم
زير لب زمزمه ميكردم.
الهي شكر، خداوند تو را براي مدتي به
ما قرض داد، تا از تو صبر و بردباري بياموزيم. يادم نميرود وقتي
كه از درب منزل دست در دست
علي
و
مجتبي
وارد ميشدي، به خدا قسم چنان شاد ميشدم كه قادر به بيان آن
نيستم.
افسوس كه غرور بيجاي پدري
نميگذاشت آنچه در قلبم ميگذرد،
در بيانم احساس كني.
و حال روزها را به اميد شبهاي جمعه و ديدار مزارت به شب ميآورم،
تا شاهد زيارت مزارت توسط مردم اهل دل و مخلص باشم. شايد به من هم
وقت زيارت داده شود تا بتوانم خاك عطرآگين مزارت را در بغل گيرم و
ببوسم. در كربلاي فكه بگيرم. چگونه جايي است، نميدانم.
وقتي كه مين منفجر شد، تو چه حالي داشتي؟ در آن تنهايي دشتهاي
بيانتها، چه بر تو گذشت؟ چه كسي توان آن را دارد كه زمان و مكان،
و تنهايي و غربتي را كه بر تو گذشت پيش خود حلاجي كند؟ در آن لحظه
به چه كسي فكر ميكردي، به مادر، پدر، همسر، فرزندانت و يا
فقط به
خداي مهربان؟
آيا كسي بود كه سرت را بر زانويش قرار داده، تو را
دلداري دهد و شهادتين را برايت زمزمه كند؟
همه دوستان دور و نزديك ما را به صبر و بردباري گوشزد ميكنند، چه
كنم وقتي كه چشم دل ميسوزد و اشك بياختيار از چشمانمان روان
ميشود، فقط رازها و ناگفتنيهايم را در تنهايي دلم زمزمه ميكنم.
چه كنم نام من باشد پدر. افسوس كه روحم خسته است از فراق آن عزيزم،
آن جان جانان خسته است.
تو پسرم، مجيد جان به آرزويت
شهادت
در راه خدا و ملت و جستجوي
شهداي
جنگ تحميلي و پايان دادن به انتظار مادراني كه چشم انتظار
فرزندانشان بودند، رسيدي. هر چند همه اينها وظيفه خدايي و ملي بود
و تو سرباز حضرت امام بودي. خوش به سعادتت. دعاي من و مادرت و همه
قوم و خيشانت، همسر و فرزندانت بدرقه راه تو باد.
اميدوارم بتوانيم نوههاي دلبندم، فرزندان كوچك تو را كه رفتارشان
به بزرگي خودت ميباشد، مثل تو، راه تو، گشادهرو، باصفا، باگذشت،
با خدا و پيرو آقايت امام حسين (ع) و سرور جنگاوران حضرت ابوالفضل
العباس (ع) پرورش دهيم.
پدرت - شمس الله پازوكي
پايگاه الحق والنصاف در خور دفاع مقدس
عكسهاي بسيار زيبايي از شهيد در بخش البومش قرارداده مي
تونيد براي ديدن عكسهايي از اين تفحس گر عاشقان كوي دلدادگي به اين
ادرس
مراجعه كنيد
با قرار دادن
اين كد در قالبتون فقط موقعي كه وارد پايگاهتون ميشيد سايت
ما باز ميشه وبه ما مي پيونديد,
اگر كد رو در قالبتون گزاشتي لينكتو برامون ارسال كن
تا ماهم ضمن اينكه ادرستو در پايگاهمون قرار مي ديم يك
دومين مجاني irبرات
ارسال
مي كنيم