فرارسيدن اعياد
شعبانيه ومصادف
شدن اون رو با ايام بازگشت جانبازان عزيز به كشور عزيزم وهمچنين
روز پاسدار به همه شما تبريك مي گم علل الخصوص به
شهداي عرفه
,شايد بشه گفت با معرفي
شهيد
اين هفتمون ما كمي به اهدافمون نزديك تر شدم اين پايگاه به خودش
مي باله كه افتخار ميزباني (بلكه شما ميزبان ما ييد شهدا) مومني
واقعي وراستينه
داره ,
سلام خدا بر شهدا
اميد است تقديم اين هفته به مردم استان فارس وشهر دهبيد باعث
خوشحالي خانواده شهيدو قلب نازنين امام زمان از اين پايگاه بشه
.اين هفته با تمام افتخار تقديم مي كنيم به دختري اسماني _شايسته
اين چنين پدري _ كه با پدر خود نجوايي ملكوتي داشت تقديم به دختر
شهيد
عليپور وپايگاه
دردلهاي يك دختر
شهيد
شهيد
قدمعلي عليپور
شهيد
قدمعلي عليپور در سال
1331
در شهرستان
دهبيداز
توابع استان فارس در خانواده اي کشاورز چشم به جهان گشود. دوران
طفوليت را در دامان پر مهر و محبت پدر و مادر سپري نمود. و در سن
هفت سالگي
راهي دبستان جامي سابق يا پانزده خرداد امروزي دهبيد گرديد و در دوران
ابتدائي با دوستان خود از جمله
شهيد حاج شيخ اکبر شيرازي
همراه بود که براي رسيدن به مدرسه
همه روزه مسافت ده کيلومتري
را طي مي نمودند.وي سال آخر دبيرستان يعني ديپلم خود را در دبيرستان
سعدي آباده با موفقيت به پايان رسانيد. در سال
57-56
به خدمت سربازي اعزام گرديددر سال 1357 پيش از پيروزي انقلاب اسلامي
ايران به دستور امام خميني(ره) اقدام به ترک پادگان نمود. و امر قائم
بزرگوار و مرجع عاليقدر خويش را لبيک گفت. که اين خود در آن زمان امري
بس دشوار و خطر ساز بود زيرا افرادي که به فرموده ي امام پادگانها را
ترک مي کردند از طريق رژيم ستم شاهي دستگير و مجازات مي شوند. وي
سرانجام به
يزد
مي رود و به صف امت حزب الله مي پيوندد و در
براندازي حکومت ستم شاهي
نقش بسزائي را ايفا مي نمايد بعد از مدتي جهت ديدار با دوست خود سردار
شهيد حاج شيخ اکبر شيرازي به قم مي رود که چند روزي هم در اين شهر به
راهپيمائي و تظاهرات و فعاليت هائي عليه رژيم طاغوت مي پردازد. هنگامي
که در 22 بهمن 1357 انقلاب اسلامي به رهبري امام امت به پيروزي مي رسد
به فرمان ايشان دوباره به خدمت سربازي باز مي گردد و خدمت خود را پايان
مي رساند. در سال 1358 در اداره ي آموزش پرورش منطقه
بوانات در روستاي جوکان
مشغول تعليم و تربيت کودکان آن روستا مي گردد. شهيد عليپور چون علاقه
زيادي به خدمت کردن براي خلق خدا داشت . در آن روستا شروع به فعاليت
نمود و به عمران و آبادي آن روستا پرداخت. بعد از آن به اداره ي آموزش
و پرورش منطقه
بوانات
رفت و به عنوان مسئول آموزش آن اداره اقدام به فعاليت نمود. مدتي بعد
به اداره ي آموزش پرورش دهبيد منتقل گرديد و خالصانه مشغول به خدمت
گرديد.
شهيد
عليپور با مقدم دانستن جهاد حق عليه باطل بر فعاليت هاي کاري خود به
جبهه اعزام مي گردد و در عمليات خيبر در خط طلائيه فرماندهي دسته را به
عهده مي گيرد. که خود مجروح مي گردد و به بيمارستان منتقل مي شود. با
داشتن ايمان قوي در حاليکه مجروح بود دوباره به خط مقدم باز مي گردد
تا ماموريت خود را انجام دهد و بعد از اتمام ماموريت خود به
دهبيد
بر مي گردد و در دبستان حجت به عنوان دفتردار مشغول به کار مي شود،و
بعد از آن در
روستاي شوراب
به صورت معلمي دلسوز و فداکار انجام وظيفه مينمايد دوباره به واسطه
داشتن عشق و علاقه به اسلام و جهاد در راه خدا جهت گذراندن دوره ي مربي
گري آموزش نظامي به کازرون اعزام مي گردد و پس از طي دوران آموزش نظامي
به دهبيد باز مي گردد و در دبيرستان امام خميني مشغول به کار مي گردد.
و دانش آموزان را به فراگيري فنون نظامي سوق مي دهد. آري
شهيد
عليپور باري ديگر به جبهه اعزام مي گردد وي در
عمليات کربلاي چهار و پنج(محل
عمليات :
شلمچه
) به عنوان آرپيچي زن در خط مقدم جبهه شرکت کرده و همچون مجاهدان صدر
اسلام آنچنان استقامت و فداکاري از خود به نمايش مي گذارد که سرانجام
در حالی که برای نجات هم رزمش به عقب برگشته بود توسط ترکش
خمپاره ي مزدوران بعثي به لقاء الله مي پيوندد
هميشه
كه قرار نيست وصيت پدران رو بشنويم اين بار چون وصيت نامه اي نداشتي به
نواي دخترت گوش مي دهيم اي معلم ما شهيد:
به نام خدا..پدرم...
وقتي ميگم پدر ؛ هميشه با
افتخار ميگم پدر . خوشحالم و به خود ميبالم
پدر جان؛
روزت مبارك
رفتي پيش قبيله ي خدا و
مارا تنها گذاشتي هميشه افتخار ميكنم كه
فرزند اولت هستم .دوست داشتم
بودي تا دوباره دستاي مهربون و زحمت كش تو را ميگرفتم . دوباره مثل اون
روزها كه كوچيك بودم از توي
دستات آب ميخوردم؛ يادته لب چشمه بادستات
به من آب ميدادي ؟! خيلي خيلي كيف داشت . تشنه نبودم ها ولي بازم ازت
ميخواستم با دستاي مهربونت بهم آب ميدي
يادش بخير ....
وقتي كه به
خوابم ميايي
خيلي خوشحال ميشم .
هميشه با لباس سفيد به خوابم ميايي. يادت هست شب اولين روزي كه خواستم
به مدرسه برم به خوابم اومدي ؟! براي من يه
هديه آوردي ! كه مثل خورشيد
ميدرخشيد!! هميشه دوست داشتي درسهام خوب باشه
هميشه با خودم ميگفتم خوش به حال خودم كه بابام از بالا تو آسمونا
مواظب منه . آخه ميدوني دختر كوچولوهاي هم سن من وقتي ميخواستن برن
دبستان دستشون توي دست باباهاشون
بود .
خيلي دلم تنگ شده
............آه
باباجون؛ يادته
آخرين باري كه
ميخواستي بري جبهه رفتم جلو ي در وايسادم و
گريه ميكردم و
ميگفتم بابا جون نرو انگار كه ميدونستم آخرين باري هست كه
ميبينمت .
بابا جون؛
وصيت نامه تو
رو به دست ما نرسوندند ولي هميشه وقتي نامه ميدادي سفارش به
نماز اول
وقت و
نماز شب ميكردي
هميشه ميگفتي : دختركم مثل زينب (س) حجابت رو حفظ كن و پيرو راه امامان
باش
هميشه به ياد دلنوشته هاي تو بودم .هيچ وقت چادرم را كنار نگذاشتم و
كنار نخواهم گذاشت
به خاطر عهدي كه با تو بستم و به خاطر انتخاب خودم.
بابا جون ؛خواهر كوچولي
من كه الان واسه خودش خانمي هم شده به عهد خودش با تو و خداي تو پابنده
شعري كه واسه تو ؛ توي وبلاگ نوشته خوندي؟
باباجون؛ چيكار كردي كه
همه جا از فداكاريها و اخلاق خوب و خاكي بودنات ميگن ؟
از عموي مهربونم هم تشكر
ميكنم كه هميشه به فكر ما هست . آخه خودت بهتر ميدوني كه عمو جون شاگرد
خودت بوده.
بابا چي بگم ؟! حرف واسه
ي گفتن زياده اميدوارم بتونم راهت رو ادامه بدم .........
با قرار دادن
اين كد در قالبتون فقط موقعي كه وارد پايگاهتون ميشيد سايت
ما باز ميشه وبه ما مي پيونديد,
اگر كد رو در قالبتون گزاشتي لينكتو برامون ارسال كن
تا ماهم ضمن اينكه ادرستو در پايگاهمون قرار مي ديم يك
دومين مجاني irبرات
ارسال
مي كنيم