j

 

 

 

آرشيو: هفته سوم خرداد 1386

خدا هزاران بار شكر مي كنيم به ما محبت كرد تا با بهترين هاي اين سر زمين اشنا بشيم  افتخار مي كنيم كه اينبار نيز شهيدي از ديار سيستانيان غيور ومهربان بهتون معرفي كنيم عزيزاني كه با وجود سختي زندگي در اون منطقه  واقعا ميشه گفت زمين رو خسته كردن از تلاششون. اين هفته متعلق به همه شهداي مبارزه با مواد مخدر نه تنها اين شهيد بلكه بسياري از عزيزان مادر طي سالهاي اخير به دست اشراري كه با حمايت وبرنامه ريزي استكبار وبا هدف زمين گير كردن جوانان اين مملكت اقدام به ورود ميليونها تن مواد افيوني مي كنن  اين عزيزان  ميشه گفت با دستان خالي در برابر  استكبار كه ايستادن. از همين جا دورود وسلام مي فرستم به روح همه اين شهدا عزيزوهمه عزيزاني كه مي دونم همه چيشونو  گزاشتن واومدن در اون منطقه  با عشق به وطنشون  خدمت مي كنن اين هفته تقديم مي كنيم با تمام افتخار به خانواده:

 فرمانده گردان سید الشهدا قرارگاه عملیاتی مرصاد زاهدان (از شهداي مبارزه با مواد مخدر ناجا)

سردار شهيد <<رضا دهمرده>>

با تشكر از وب لاگ ايشان وجناب اقاي مهدي كه از همرزمان ودوستان اين عزيز بودن واعلام امادگي مي كنيم كه انشالله باز هم ميزبان بلكه ميهمان در خانه شهداي سيستاني ها باشيم

زندگي نامه شهيد:رضا دهمرده

در سال ۱۳۴۵ در خانواده ای مذهبی متولد شد که همه خواهر و برادرهایش تحصیلات دانشگاهی داشتند و او تحصیلات خود را در زاهدان ادامه داد و همزمان با شروع جنگ تحمیلی که مصادف با دوره تحصیل دبیرستان  بود. او چندین مرحله از طرف بسیج به جبهه اعزام شد ویکبار هم مورد اصابت تیر مستقیم دشمن قرار گرفت و مجروح شد. البته خیلی از همسنگران و دوستانش در همان ایام شهید شدند که شهیدان محمد علی عبادی و احمد رخشانی ( پاسبان ) از صمیمی ترین دوستانش بودند.

او پس از جنگ تحصیلات دیپلم را در تهران به پایان رساند و استخدام ژاندارمری شد که بعنوان کادر پزشکی در بیمارستان ژاندارمری خدمت مینمود و با تشکیل نیروی انتظامی رضا با ادامه تحصیل در دانشکده افسری موفق به اخذ لیسانس حقوق قضایی گردید و بطور داوطلب به قرارگاه عملیاتی مرصاد در کرمان اعزام شدپس از انتقالش به کرمان و قرارگاه مرصاد؛ بعنوان کادر پزشکی مشغول بکار شد  و  کار بسیار  راحتی داشت    صبح ها  با راننده  به محل  کار  میرفت  و بعدازظهر هم در کنار خانواده اش بود. اما روحیه رضا با اینکارها فرق داشت او هرگز نتوانسته بود یک گوشه بنشیند تا دیگران کار کنند و برای همین تقاضای انتقال به سیستان و بلوچستان را داد . و در آنجا بعنوان مسئول یکی از قسمتهای نظارتی قرارگاه مشغول کار گردید و در مدت کوتاهی نظر فرمانده وقت قرارگاه ( سردار جانباز حسن نیا )   را جلب نمود و بعنوان فرمانده گردان 122 سید الشهداء منصوب شدند . ودر طول مدت خدمتش در این پست بگونه ای از خود رشادت و از خودگذشتگی    نشان داد که آوازه نامش لرزه بر اندام اشرار می انداخت و هر جا اسم سروان دهمرده   بود امنیت برقرار بود. و چند نفر  از اشرار که دیگر تاب مقابله با او را نداشتند   خود را تسلیم نموده و امان نامه دریافت کردند و به زندگی عادی خود بازگشتند.

رضا در طول خدمت بعنوان فرمانده گردان ۱۲۲ سید الشهداء میرجاوه از خود خدمات شایانی ارایه داد که تحسین فرماندهان نیروی انتظامی را برانگیخته بود و اکثر عملیاتهای مهم را به ایشان میدادند و مهم ترین آنها عملیات آزاد سازی گروگان های  توریست ( پرتغالی ) بود که بدون  هیچگونه صدمه به گروگان ها که میهمان کشور ما بودند از چنگال اشرار آزاد شدند و سفارت پرتغال از ایشان تقدیر و تشکر کردند و خیلی موارد دیگر که از حوصله شما عزیزان خارج است. بهر صورت در روز عید قربان سال ۱۳۷۹ خبری واصل میشود که یک کاروان از اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر قصد ورود به میهن را دارند و موضوع به اطلاع رضا میرسد و او سریعا و شخصا به همراه اکیپی مجهز به منطقه اعزام میشود تا ضمن بررسی محل از موقعیت های مختلف منطقه اطلاع پیدا کند تا اشرار را در کمین بیاندازد. اما این خفاشان شب و سوداگران مرگ متوجه حضور سروان دهمرده در منطقه میشوند و خودروی حامل ایشان را مورد حمله قرار میدهند و او در ساعت ۹.۳۰ صبح به لقا الله میپیوندد و پای در رکاب یاران و سربازان مولایش امام حسین(ع) مینماید.

حال او را از زبان دوستش مهدي-مسول وب لاگ ايشان- بشناسيد:

شهید رضا دهمرده

 که وبلاگ من به اسم مطهر او مزین است یکی دیگر از مفاخر مظلوم سیستان است او کسی هست که آنقدر مدیریت و شهامت داشت که در جوانی مورد اعتماد فرماندهان ارشد نیروی انتظامی قرار گرفت و با درجه سروانی موفق به خدمت در جایگاه سرهنگی شد و تمام فرماندهان گردانهای عملیاتی قرارگاه مرصاد سرهنگ با بیش از بیست سال سابقه خدمت بودند و تنها کسی که با سابقه کم و درجه سروانی به فرماندهی رسید او بود و به قول  فرمانده نیروی انتظامی استان : در اکثر ماموریتهای حساس و مهم از او استفاده میکردند که مهمترین آنها عملیات آزاد سازی گروگان های توریست پرتغالی در نصرت آباد بود که بدون اینکه از بینی گروگان ها خون بیاید و هلاکت تمام اشرار  آنها را ازاد کرد و خیلی رشادتهای دیگر . او کسی بود که دو سال از ترفیع درجه اش میگذشت اما برای گرفتن درجه اقدام نکرد و بالاخره درجه اش پس از شهادتش ابلاغ شد. و اگر از زندگی او فیلم بسازند به نظر من دیدنی ترین فیلم سال میشود. اما او در کمال رشادت و مظلومیت به شهادت رسید و تنها چیزی که از او باقی ماند عکس بزرگش در بلوار شهید مطهری زاهدان بود و بس و برای دوستان و آشنایان خاطره دلاوریهایش تا ابد در دلها باقیست . او نمونه بارز یک سیستانی وفادار و در عین حال مظلوم بود و هست

وحال از زبان دوستان او :

سال ۱۳۷۸که من هنوز در استان سیستان و بلوچستان بودم و در یکی از شهرهای بلوچستان خدمت میکردم . و بخاطر شرایط ناامن اونجا ، رضا همیشه بصورت ماموریتی به بلوچستان می اومد و در مبارزه با اشرار و سوداگران مرگ شرکت میکرد . و ( اگر اغراق نگفته باشم ) بدلیل رشادت و مدیریت قوی که داشت اکثر ماموریت های مهم را به او میدادند البته علتش این بود که بین فرماندهان گردان های قرارگاه مرصاد ، رضا از معدود افراد بومی بود و اکثرا" فرماندهان دیگر گردان ها غیر بومی بودند.

در یکی از روزهای تابستان همان سال که اتفاقا" همسر و فرزندانم در زاهدان بوده و من چند روزی مجرد بودم ، رضا به من زنگ زد و گفت که همراه نیروهایش در مسیر زاهدان به ایرانشهر هست و تا چند ساعت دیگه میرسم و میام خونه . البته گفت که مهمان هم دارم . بهرحال رضا رسید و مهمانانش افراد بسیار عزیزی بودند . سردار حسن نیا فرمانده وقت قرارگاه عملیاتی مقداد و چند تن از معاونینش به همراه رضا اومدند و چند ساعتی نشستند و سپس برای آماده سازی مقدمات عملیات به منطقه انتظامی شهرستان رفتند و با فرمانده نیروی انتظامی جلسه داشتند .

بهر حال تا یکی دو روز از رضا خبری نداشتم و موبایلش هم در دسترس نبود. تا روز سوم زنگ زد و گفت که با همان نفرات همراهش برای شام می آیند منزل من . بنده هم که در آن ایام مجرد بودم ، حسابی غافلگیر شدم و بالاخره آخرین راه این بود که از رستوران غذا سفارش بدم و همین کار رو هم کردم ، البته ناگفته نمونه که چون چند نفر سردار و سرهنگ مهمان من بودند یه مقدار به سفره رنگ و لعاب دادم و مختصر تشریفاتی تدارک دیدم .

پس از حدود یکساعت مهمان های عزیز من اومدند آن هم چه آمدنی ؟ تمام لباسهایشان خاکی و حتی چند نفرشان بعضی از قسمتهای لباسشان هم پاره و سائیده شده بود و سر و صورتشان را که نپرس ! خلاصه به محض اینکه سفره آنچنانی را دیدند نگاهی از سر تعجب به هم کردند و یه گوشه ای نشستند و همان موقع رضا من رو یه گوشه ای صدا زد و گفت : این چه کاری بود که کردی ؟ من با ناراحتی و تعجب پرسیدم : کدام کار ؟ و رضا گفت که چرا اینقدر تشریفات و اصراف کردی مگه با کی طرفی ؟ ما نظامی هستیم و بگونه ای آموزش دیده ایم که تا چند روز در کوه و بیابان بدون غذا تحمل میکنیم و البته علت ناراحتی آنها این بود که تا اون موقع نیروهای گردان همراهشان غذا نخورده بودند و قرار بود تا نیم ساعت دیگه به اونها هم غذا بدهند .

بهر صورت بنده با شرمندگی فراوان مقداری از تشریفات سفره را کم کردم ، که  بازم به اون صورت شام چندانی نخوردند ( البته علتش رو بعدا" فهمیدم : خستگی زیاد ) و هر کسی همونجایی که نشسته بود خوابید . با همون لباس و ... و من با تعجب به این صحنه نگاه میکردم و پیش خودم میگفتم : خدایا آیا اینها فرماندهان ارشد نیروی انتظامی ما هستند ؟ مگر نباید روی تخت چوبی و تشک خوشخواب بخوابند و زیر سرشان بالشت پر قو باشد ؟ چرا اینگونه ؟ روی فرش ! بدون بالشت ! خلاصه من با تعجب و حیرت فراوان تا ساعتها به این صحنه نگاه میکردم و جوابی برای انبوه سوالات ذهنم پیدا نمیکردم. آن شب تا دیر وقت بیدار بودم و به چهره های نورانی و تن های خسته رزمندگان قرارگاه مرصاد نگاه میکردم و اینگونه تصور میکردم که اینان انتخاب شده برای شهادتند . حال کدامیک از اینها زودتر و کدام دیرتر ؟ و به حالشان غبطه میخوردم . یاد شبهای جبهه افتادم که بعد از عملیات علیرغم خوشحالی (به سبب پیروزی ) خسته بودیم و با همان پوتین و جیب خشاب و دیگر مهمات تا ساعتها میخوابیدیم. یاد دریاچه نمک فاو افتادم وقتی که بخاطر حجم آتش دشمن نتوانستیم به سنگر برگردیم ، مجبور شدیم که پناهگاهی آماده کنیم و تا صبح صبر کنیم و وقتی هوا روشن شد همه به هم میخندیدیم چون یکی از ما پای قطع شده یک عراقی که که مدتها از مرگش میگذشت ( بخاطر وجود نمک اجساد بندرت فاسد میشدند ) را بعنوان بالشت زیر سرش گذاشته بود و ...

آن شب گذشت و صبح شد وقتی برای نماز بیدار شدم بصورت تعمدی یک مقداری سر و صدای درب و هر چی دم دست بود را در آوردم تا شاید مهمانهایم بیدار شوند اما چنان غرق خواب بودند که اعتنایی به سر و صدا ها نکردند . بهر حال مجبور شدم که بیدارشان کنم و وقتی نماز را خواندند و بنده در آشپزخانه مشغول آماده کردن صبحانه بودم .متوجه شدم که دوباره سکوت فضای خانه را فرا گرفته و نگاهی انداختم و دیدم که همگی دوباره خوابیدند و ....

من که مجبور شدم برای رفتن به محل کار از خونه خارج بشم صبحانه را آماده گذاشتم و رفتم. حدود دو ساعت دیگه برگشتم و دیدم که همه  حمام رفته و صبحانه خورده و سرحال نشستند و در حال صحبتند . و اتفاقات و مسایل پیش اومده در عملیات روزهای قبل را دارند برای هم تشریح میکنند و اما چه اتفاقاتی افتاده بود : یک کاروان اشرار مسلح در کوههای اطراف مستقر بودند و قصد ورود به عمق خاک میهن را داشتند که نیروهای قرارگاه مرصاد متشکل از ۳ گردان به درگیری با آنها میپردازند و پس از متلاشی کردن کاروان ، تعدا معدودی از آنها به قصد فرار به پاکستان در کوههای اطراف متواری میشوند و بعلت صعب  العبور بودن منطقه ، رزمندگان مجبور میشوند بصورت پیاده به تعقیب آنان بپردازند و علت خستگی بیش از حد آنها هم همین مسئله بود ! چون بیش از ۵۰ کیلومتر در کوهها به تعقیب اشرار مشغول بوده و البته در پیشاپیش همه افراد ، فرماندهان ارشد آنها امیر قافله بودند . وقتی به پاهای رضا نگاه کردم اشک در چشمانم حلقه زد و دیدم که پاهای او و دیگران همه تاول زده بود. و با دیدن این صحنه از خودم خجالت کشیدم که من در فضای ارام خانه نشسته ام و فرزندان رشید این مملکت در کوهها و بیابان ها به حراست از کشور مشغولند .

پس از اینکه صحبت های جدی تمام شد . سر شوخی توسط سردار حسن نیا باز شد و صدای خنده آنها تا ساعتها در فضای خانه طنین انداز بود و من فقط و فقط به چهره های نورانی آنها نگاه میکردم و بس . تا اینکه بالاخره از طریق بیبسیم اعلام شد که سردار شعبانی ( فرمانده وقت ناحیه انتظامی استان ) به شهرستان تشریف آوردند و میخواهند که حضورا" از این فرماندهان رشید قدردانی کنند. همه آنها به مقصد بعدی حرکت کردند . البته بعدا" که با رضا صحبت کردم و علت اینکه چرا فرماندهان همراهش علیرغم اینکه در ماموریت بسر میبردند به منزل من آمدند را پرسیدم  او جواب داد که این نفراتی که دیدی درست است که فرمانده هستند اما از یک سرباز  وظیفه هم خود را کمتر میدانند( البته از لحاظ رده شغلی ) و بخاطر روحیه بسیجی که دارند دوست دارند که از تشریفات نظامی و ... دور باشند .

و از آن تعداد که آن شب مهمان عزیزی برای من بودند اکثر شان آسمانی شدند و فقط دو نفر زنده ماندند و دیگران : سرهنگ شهید صفری در همان سال . سروان شهید رضا دهمرده سال ۷۹ . سرهنگ شهید علینقی سال ۸۰  شهید شده و خود سردار حسن نیا در سال ۸۱ با تیر مستقیم اشرار مجروح شدند و هم اکنون با عصا راه میروند .

و اکنون که آنان نیستند و من هم قصد تعریف از آنان را ندارم اما اگر وصفشان را نگویم مدیون خونشان هستم ، بنظر من حقیر ،تمام رزمندگان نیروی انتظامی بخصوص قرارگاه عملیاتی مرصاد که در شرق کشور مدافع میهن هستند .از پاکترین و خالصترین ها هستند چرا که خدمت در مرصاد کار هر کس نیست و طالبان شهادت به مرصاد میروند و آنقدر خاکی و بی آلایش هستند که انسان ناخود آگاه یاد دوران جبهه و صفا و صمیمیت آن دوران می آفتد. با اتمام جنگ تحمیلی ، درهای شهادت بسته شد و فقط اندکی راه برای شهادت باقی ماند و یکی از درهای شهادت و ورود به بهشت خدمت در قرارگاه مرصاد است . شاید خیلی ها بگویند که رزمندگاه مرصاد چنین و چنان هستند ! اما من به چشم دیده ام از آنها خالص تر هیچ کجا نیست و در عین رشادت و دلاوری ، مظلوم هستند و هیچ کسی از خدمات آنان یادی نمیکند و آنها هم توقعی ندارند که کسی برای خدماتشان وصفشان را کنند .

یکی از نزدیکان بنده که چند سال قبل به خانه سردار حسن نیا رفته بود برایم تعریف کرد که کف خانه اش موکت بود و فقط یک یا دو قالی ماشینی پهن شده بود و دیگر .... اما رشادت و خلوص او تمام فضای خانه را پر کرده بطوری که تمام آن کمبود های مادی به چشم نمی آمد .

این حرف سردار حسن نیا را هیچ وقت فراموش نمیکنم که میگفت : من فرمانده ای را برای گردان هایم انتخاب میکنم که پشت میز نشین نباشد و اگر برای نبرد عازم هستند ، پیشاپیش همه نفرات فرمانده آن گردان مشاهده شود و خود خط شکن باشد ..  با آرزوی علو درجات برای شهدای این قرارگاه همیشه پیروز و سلامتی و موفقیت برای دیگر

صفحه ويژه ايشان در سايت  پليس

حرف هاي شما با شهيد       


شهداي هفته هاي قبل:شهيد حميد آذين پور.شهيد نبي الله شاهمرادي.شهيد حسين املاكي خوشتمي.شهيدمحسن اسدي(شهيد ويژه)


براي اطلاع از شهيد هفته اينده  مي توني ايميلتو وارد كني:

  حذف اشتراك

عزيزاني كه مايل اند شهيد شون در اين طرح شركت كنه  مي تونن زندگي نامه مختصر وچند عكس از اين شهدا براي ما ارسال كنند  تا پس از بررسي به نوبت در سايت به نمايش در خواهد امد براي ارتباط با ما ميتونيد مطالبتون به ادرس :mortezabasyri@gmail.com

ويا تماس با مديريت سايت براي ما ارسال كنيد

عزيزاني كه مايلن به  ما بپوندند فقط كافيست كد زير رو در قالب وب لاگشون قرار بدن تا پس از ورود به سايت يا وب لاگشون به شكل خود كار اين صفحه به محض ورودتون به سايت يا وب لاگتون باز ميشه  وبه ما مي پيونديد

ارسال لينكتون به مديريت سايت

مزاياي همكاري شما با :

شما نه تنها در يك امر خدا پسندانه شركت مي كنيد  مي تونيد از مزاياي زير استفاده كنيد :

اضافه شدن ادرس وب لاگ ويا وب سايت شما به اين پايگاه

بالارفتن امار ورودي وب لاگ ويا وب سايتتون

در يافت يك دومين ir1.irبه عنوان هديه به شما

 
 
زندگي نامه شهيد مرتضي بصيري

زندگي نامه شهيد سليماني نژاد

شهيد صفدر رشادي

زندگي نامه شهيد حميد اذين پور

شهيد غلامرضا يزداني

شهيد عباس كروندي مجرد

زندگي نامه شهيد الهام نژاد

زندگي نامه سردار شهيد مهتدي جعفري

زندگي نامه شهيد احمد كاظمي

زندگي نامه شهيدنبي الله شاهمرادي/حنيف

زندگي نامه شهيد محسن اسدي

 

تعداد بازديد كنندگان از اين صفحه تا كنون  نفربوده است

با ارسال كد هر نظر به شماره 30009324 از ما هديه بگيريد

سوال : به شهدا چي داريم بگيم؟

گزينه 1:هيچي من كه اب ميشم از خجالت     کد ارسال:216651

گزينه 2: نه خيرم اونا براي خدا رفتن نه براي اينكه ما مديونشون بزارن ؟!!      کدارسال:216652

گزينه 3:كليد باغ شهادت را چرا شكستيد؟      کدارسال:216653

پايگاهاي مرتبط با ما:

صفحه اصلي سايت شهيد مرتضي بصيري .رسم پرواز .عرشيان خاك نشين.طرح شهيد من .ديوانگان خدا.بنياد امام مهدي تبريز. حر ف هاي دل يك جوون ايراني.پيام گل سرخ.صبح صادق.به سوي نور.خط سبز.سجاده نور.فاتحان آسمان.شهيد محسن اسدي.امام حسن مجتبي. خبرگزاري قراني ايران(IQNA)

نام وب لاگ ويا وب سايت شما پس از كنترل قرار گفتن كد سريعا به ليست اضافه خواهد شد
WinkAskJeeves BlinkList Blogmarks Buddymarks del.icio.us digg FeedmarkerFurl button hatena HOLM ma.gnolia Netvouz Newsvine Nextaris Nowpublic reddit rawsugar Addtoany Scuttle ShadowsSimpy Smarking Spurl Squidoo Tailrank Technorati Unalog

گرچه  اين عالم گشته پيدا به عشق پنج تن*پنج تن هم جلو گرگشت عشق پنج تن*پنج تن هم جلو گر گشت به نام فاطمه