احمد عزيز! كربلا كه رفته بودم
براي زيارت عرفه، يك روز كه خسته
از نجف برميگشتم، يكي از بچه
هيأتيهاي تهران كه سابقه خوبي از
جبهه و چهار بار جانبازي دارد و
در تهران مسافركشي ميكند،
ميگفت: موقع خروج از كشور، تنها
دارايياش را كه پانزدههزار
تومان بوده، به همسر صبورش داده و
به كربلا آمده است! نگذاشت برسم و
خبر تلخ و به تعبيري بهتر، شيرين
عروج تو به سوي محبوب را به من
داد و من كه لحظاتي نميدانستم از
او چه شنيدهام، بياختيار ذهنم
رفت به آن سيماي آرام و صبوري كه
سالها در قرارگاهها و عملياتها
ميديدم. با تبسمي زيبا و گاه
سكوت و نگاهي نافذ و تواضعي كه
شايد كمتر در همقطاران تو ديده
ميشد؛ تواضعي كه هيچگاه با وقار
تو در تضاد نبود و من هنوز در
تعجبم كه تو با چه هنرمندي، اين
دو متضاد را با هم جمع كرده بودي!
چه زيباست، اين روايت كه نام
انسانها از آسمان نازل ميشود و
اينگونه نيست كه ماورا و ملكوت،
نقشي در تسميه شريفترين موجودات
خلقت كه انسانها هستند، نداشته
باشند و آنان تو را «احمد»
ناميدند و چه وجه تسميهاي و مگر
روحالله، روح خدا نبود كه در
كالبد سرد و فسرده اين امت و بلكه
ملتهاي دربند و تشنه عدالت و
آزادي و ايمان دميده شد و به آنان
حيات دوباره بخشيد؟ و مگر از
آسمان اين نام را بر ايشان ننهاده
بودند كه اينگونه در جان و دل
مردم تا بدانجا رسوخ كرد كه معلم
پير انسانها، تاريخ، قرنها
انگشت تعجب به دهان خواهد گزيد.
همه مي گويند تو زنده هم که بودي
شهيد بودي ! از اين تصرف الهي كه
امام در ملت خود كرد كه تو يكي از
آنان بودي، با كارنامهاي از اين
بهتر نميشود به كوي دوست سفر
كرد: آكنده از اخلاص، ايمان،
مبارزه، جهاد، مردمدوستي، عشق به
اهل بيت(ع) و بيتابي سفر به ديار
يار!
به گمانم حسين خرازي كه رفت، تو
هم رفتي، ولي نيمهجاني از تو
باقي ماند، در پيكري خسته از
سالها تلاش و بيخوابيهاي پياپي
شبهاي عمليات و روزهاي سخت پس از
عمليات.
در اين سانحه، كه بهانهاي بود تا
به دوست رسي، همين را هم بردي و
آخر در كنار حسين، آرام گرفتي؛
حسيني كه معتقد بودي، بيشك دري
از درهاي بهشت از کنار قبر او در
تكيه شهداي اصفهان باز ميشود و
من ميگويم: اكنون دو در باز شد!
و از آن زمان كه وصيت كردي، در
كنار حسين خرازي به خاك سپرده
شوي، دري هم به نام تو گشودند و
بر آن نوشتند: «ادخلوها بسلام
آمنين»!
آخرين باري كه همديگر را
ديديم، يادت هست؟ در تاسوعاي
امسال در حسينيه نيروي هوايي سپاه
كه فرمانده آن بودي؛ به دور از
هرگونه تعينات با لباس عزاي
حسين(ع) در ميان مردم آمدي، سينه
زدي و پس از مراسم كه براي صبحانه
با حاجمهدي منصوري عزيز به دفتر
حسينيه رفتيم، از در اختيار
گذاشتن هواپيماي نيروي هوايي سپاه
براي بردن سپاهيها و بسيجيها به
صورت مستمر به مشهد خبر دادي و تا
به تو گفتم، «حاج احمد! خوب است
خير اين كار به فقراي جامعه هم
برسد و ماهي چند پرواز را هم به
مستمريبگيران و مستمندان تحت
پوشش كميته امداد اختصاص دهيد كه
قطعا حضرت رضا(ع) را خشنود خواهد
كرد»، بيدرنگ پذيرفتي و خواستي
پيگيري كنم و من قول دادم كه اين
رشته را برقرار كنم. همانجا بود
كه فهميدم چقدر درد مردم و
محرومان داري و تا كجا حاضر به
خدمت به آنان هستي. گواراي تو باد
اين شراب سرخي كه از خم مي ولايت
علوي و حسيني به تو نوشاندند و
چنان مستت كردند كه رقصكنان، از
كالبد خاكي به در آمدي، چنان كه
گويي هيچگاه با ما خاكنشينان
نزيستهاي!
و من هنوز در حسرت اين ميسوزم كه
چرا نتوانستم لحظاتي را در كنار
پيكر و تابوتت به سر برم. همه
ميگويند، تو زنده هم كه بودي،
شهيد بودي؛ دور از عدالت خدا بود
اگر شهيد نميماندي!
اي خاك اصفهان! چه گوهر ارزشمندي
را در خود به يادگار نگاه
داشتهاي؛ تربتي كه تا دنيا
برپاست، زيارتگاه سالكان راه محبت
و عشق به خدا و بوسهگاه
پاكدامنان مجاهدي خواهد شد كه هر
يك از خدا ميخواهند، چون احمد
بمانند و چون او به دوست رسند.
رضوان و رحمت بيكران خدا بر آن
روح سرشار از ايمان و اخلاص و
تواضع باد.
نظرها