نحوه رفتار
بزرگان با همسرانشان
سيره
عملي علما و بزرگان با همسرانشان الگويي براي همه ميباشد و بدين وسيله
ارج نهادن اسلام به زنان واضح و مبرهن ميشود. در اين مقاله به برخي از
منش علما ميپردازيم؛ باشد که الگويي براي همه حق طلبان باشد.
نحوه رفتار امام
خميني(ره) با همسر
بنيانگذار جمهورياسلامي که تا مرز عصمت پيش رفت و نمونه بارز و عيني
انساني الهي و ملکوتي بود و در تمامي شؤون زندگي، طبق احکام و دستورات
ديني عمل مينمود، از جمله نوادر روزگار ما بود که چه در کل جامعه و
فرآيند انقلاب و چه در زندگي خصوصي و خانوادگي خود برخوردي توأم با
اکرام و احترام با زنان و دختران داشت که پرداختن به آن خود کتابي
مستقل و مفصل خواهد شد. امّا در اين اجمال اشارهاي مختصر به نحوه
برخورد ايشان با همسر و دخترانش در کانون خانواده، ما را در تفهيم هر
چه بهتر و بيشتر لزوم و ضرورت تکريم بانوان ياري خواهد نمود.
همسر امام ميگويد:
حضرت امام به من
خيلي احترام
ميگذاشتند و خيلي اهميت ميدادند. هيچ حرف بد يا زشتي به من نميزدند
... امام حتي در
اوج عصبانيت هرگز بياحترامي و اسائه ادب نميکردند.
همسر
بزرگوار امام خميني قدسسرّه در مورد نحوه برخورد حضرت امام(ره) با
ايشان ميگويد:
حضرت
امام به من خيلي احترام ميگذاشتند و خيلي اهميت ميدادند. هيچ حرف بد
يا زشتي به من نميزدند ... امام حتي در اوج عصبانيت هرگز بياحترامي و
اسائه ادب نميکردند. (امام در هنگام ناهار يا شام) غذا را شروع
نميکردند؛ به بچهها هم ميگفتند: صبر کنيد تا خانم بيايند ... حضرت
امام [کارهاي خانه] جارو کردن و ظرف شستن و حتي شستن روسري بچه خودمان
را هم وظيفه من نميدانستند و اگر به جهت نياز گاهي به اين کارها دست
ميزدم، ناراحت ميشدند و آن را به حساب نوعي اجحاف نسبت به من
ميگذاشتند. حتي وقتي وارد اتاق ميشدم، به من نميگفتند: «در را پشت
سرتان ببنديد» صبر ميکردند تا بنشينم و بعد خودشان بلند ميشدند و در
راه ميبستند... امام در مسايل خصوصي زندگي من دخالت نميکردند... هر
طوري که دوست داشتم، زندگي ميکردم. به رفت و آمد با دوستانم کاري
نداشتند...
حضرت امام [کارهاي
خانه] جارو کردن و
ظرف شستن و حتي
شستن روسري بچه خودمان را هم وظيفه من نميدانستند و اگر به جهت
نياز گاهي به اين
کارها دست ميزدم، ناراحت ميشدند و آن را به حساب نوعي اجحاف
نسبت به من
ميگذاشتند.
به
احمدجان خيلي سفارش (مرا) کردند. به او گفتند: خيلي مواظب [مادرت] باش.
من نتوانستم تلافي کنم و تو تلافي کن.»
خانم
فريده مصطفوي، دختر امام تأکيد ميکند:«هيچ وقت ما نديديم ايشان[امام]
به خانم بگويند «فلان کار را انجام بده» و يا حتي «يک چاي براي من
بريز»... خيلي به ايشان[مادرم] اظهار محبّت و علاقه ميکردند و مقيد
بودند اين اظهار محبّت و علاقه را جلوي ما فرزندان هم علني کنند. امام
احترام فوقالعاده براي خانم قائل بودند... در طول شصت سال زندگي، هيچ
وقت يک ليوان آب از خانم نخواستند... در شرايط سخت روزهاي آخر، هر وقت
چشم باز ميکردند، اگر قادر به صحبت بودند، ميگفتند: خانم چطورند؟...
اگر روزي خانم غذا را تهيه ميکردند، هر چقدر هم که بد ميشد، کسي حق
اعتراض نداشت و امام از آن غذا تعريف ميکردند. امام به ما ميگفتند:
هيچ کس مادر شما نميشود.»(1)
خانم فريده مصطفوي،
دختر امام تأکيد
ميکند:«هيچ
وقت ما نديديم ايشان[امام] به خانم بگويند «فلان کار را انجام بده»
و
يا حتي «يک چاي
براي من بريز»... خيلي به ايشان[مادرم] اظهار محبّت و علاقه
ميکردند و
مقيد بودند اين اظهار محبّت و علاقه را جلوي ما فرزندان هم علني
کنند.
امام احترام
فوقالعاده براي خانم قائل بودند... در طول شصت سال زندگي، هيچ وقت
يک
ليوان آب از
خانم نخواستند...
سيره علامه
طباطبايي(ره) با همسر
نقش همسر افراد در
اعتلاي زندگي مشترک آنها به تناسب ميزان درک، تحمّل و گذشت هر يک متغير
است. آنچه که در زندگي شخصيتي چون علامه طباطبايي(ره) کمتر بدان
پرداخته شده و ميزان ضرورت آن شايد کمتر از جنبههاي ديگر نباشد، توجهي
است که خداوند متعال از طريق همسر ايشان به وي نموده است.
آنچه مسلم است اين که
همسر علامه از خانوادهاي روحاني و مذهبي بوده، ولي اين به تنهايي براي
تحمل آن همه شدايد کافي نبوده، بلکه بايد گفت: زمينههاي روحي و معنوي
بسياري در او نمودار بوده که شخصيتي چون علامه طباطبايي(ره) هماره خود
را مديون او دانسته و ثناگو و قدردان او بوده است. فرزند علامه در اين
رابطه ميفرمايد:
«پدرم... صاحب اختيار
خانه و امور آن را مادرم ميدانستند. مادرم به کارهاي درس ما و رفت و
آمدهايمان رسيدگي ميکرد و همه مسائل را کنترل ميکرد و به قدري با
هدايت عمل ميکرد که پدرم با فراغت خاطر تمام به امور علمي خود
ميپرداختند.» (2)
از سوي ديگر، روابط
فيمابين علامه و همسرش از نوع روابط عادي ميان سايرين نبوده است، بلکه
ميتوان اذعان داشت که هر دو در يکديگر ذوب شده بودند و ايماني که همسر
علامه به وي داشت ستودني است. فرزند ارشد ايشان به نکته جالبي اشاره
نمودند که هم بيانگر قدرت روحي علامه(ره) و هم بيانگر ايمان همسر وي
به او بوده است:
«وقتي در محله يخچال
قاضي قم زندگي ميکرديم مادرم به من گفت: پس از فوت من، خانم فلاني را
براي پدرتان خواستگاري کنيد - آن خانم زني معقول بود که با مادر من
دوست بود و بچه و شوهر هم نداشت - من گفتم: مادر اين حرفها چيست که
ميزنيد؟ مادرم گفت: همين که من ميگويم!
روابط فيمابين
علامه و همسرش از نوع
روابط عادي
ميان سايرين نبوده است، بلکه ميتوان اذعان داشت که هر دو در
يکديگر ذوب
شده بودند و
ايماني که همسر علامه به وي داشت ستودني است.
گفتم: شما از کجا
ميدانيد که عمر چه کسي چه قدر است؟
او گفت: پسرجان، عمر من
کمتر از پدرت است!
گفتم: آخر شما از کجا
اين چنين حرفي را ميزنيد؟
مادرم گفت: خودش
(علامه) به من گفته است که من قبل از او خواهم رفت.
حال شما بررسي کنيد چه
کسي جرأت ميکند به کسي بگويد که عمر شما کمتر از من است. اين شوخي
نيست، همينطور هم شد و والده ما در سال 1344 فوت کرد، الا اين که آن
خانم قبل از فوت مادر ما ازدواج کرد.»(3)
مرحوم علامه
طباطبايي(ره) بارها از همسر خود به عنوان زني صبور و شکيبا ياد کرده
است و خود نيز در قدرداني از محبتهايي که همسرش به وي نموده بود
کوتاهي نميکرد و در اين خصوص از رفتار خوب خود ذکري به ميان نميآورد
و همه خوبيها را به همسرش نسبت ميداد.(4)
رفتارشان با مادرم
بسيار احترامآميز و دوستانه بود. هميشه طوري رفتار ميکردند گويي
مشتاق ديدار مادرم هستند. ما هرگز بگو مگو و اختلافي بين آن دو نديديم.
به قدري نسبت به هم مهربان و فداکار و باگذشت بودند که ما گمان
ميکرديم اينها هرگز با هم اختلافي ندارند آنها واقعاً مانند دو دوست
با هم بودند.»(5)
فرزند علامه
طباطبايي ميگويد:
رفتارشان با
مادرم بسيار احترامآميز و دوستانه بود. هميشه طوري رفتار ميکردند
گويي مشتاق
ديدار مادرم هستند. ما هرگز بگو مگو و اختلافي بين آن دو نديديم.
به
قدري نسبت به
هم مهربان و فداکار و باگذشت بودند که ما گمان ميکرديم اينها هرگز
با
هم اختلافي
ندارند آنها واقعاً مانند دو دوست با هم
بودند.»
وقتي همسر مرحوم علامه
در سال 1344 بيمار ميشوند، علامه هرگز اجازه نميدهند تا همسرشان براي
انجام کاري از بستر بلند شوند.
«مادر من حدود 27 روز
پيش از فوت در بستر بيماري بود و در اين مدت پدرم از کنار بستر ايشان
لحظهاي بلند نشدند. تمام کارهايشان را تعطيل کردند و به مراقبت از او
پرداختند.» (6)
پس از فوت همسر نيز علت
آن همه تأثر قلبي را چنين بيان ميفرمايند:
«مرگ حق است. همه بايد
بميريم. من براي مرگ همسرم گريه نميکنم. گريه من براي صفا و کدبانوگري
و محبتهاي خانم است. ما زندگي پرفراز و نشيبي داشتهايم. در نجف اشرف
با سختيهايي مواجه ميشديم. من از حوائج زندگي و چگونگي اداره آن
بياطلاع بودم. اداره زندگي به عهده خانم بود. در طول مدت زندگي ما
هيچگاه نشد که خانم کاري بکند که من حداقل در دلم بگويم کاش اين کار
را نميکرد، يا کاري را ترک کند که من بگويم کاش اين عمل را انجام داده
بود. در تمام دوران زندگي ما هيچگاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام
دادي؟ يا چرا ترک کردي؟» (7)
علامه طباطبايي در
مورد همسرش
ميگويد: ما
زندگي پرفراز و نشيبي داشتهايم. در نجف اشرف با سختيهايي مواجه
ميشديم. من از
حوائج زندگي و چگونگي اداره آن بياطلاع بودم. اداره زندگي به عهده
خانم بود. در
طول مدت زندگي ما هيچگاه نشد که خانم کاري بکند که من حداقل در
دلم
بگويم کاش اين
کار را نميکرد، يا کاري را ترک کند که من بگويم کاش اين عمل را
انجام داده بود.
« -علامه- تا سه چهار
سال پس از فوت همسر خويش هر روز سر قبر او ميرفتند و بعد از آن هم که
فرصت کمتري داشتند، به طور مرتب، دو روز در هفته، يعني دوشنبهها و
پنجشنبهها بر سر مزارش حاضر ميشدند و ممکن نبود اين برنامه را ترک
کنند و همواره ميگفتند: «بنده خدا بايستي حقشناس باشد. اگر آدمي حق
مردم را نتواند ادا کند حق خدا را هم نميتواند ادا کند.»(8)
در پاسخي که مرحوم
علامه براي نامه تسليت يکي از شاگردانش نوشتهاند شدت علاقه خويش را به
همسرشان ابراز داشتهاند و با اين که چندين بار در اين نامه حمد خدا را
به جاي آوردهاند نوشتهاند:«با رفتن او براي هميشه خط بطلان به
زندگاني خوش و آرامي که داشتيم کشيده شد.» (9)
يکي از شاگردان برجسته
علامه ميگويد: وقتي که همسرش فوت شد پولي به من داد تا به کسي بدهم
که تا يک سال هر شب جمعه براي آن مرحومه در حرم، زيارت حضرت معصومه
(س) را بخواند.(10)
همسر شهيد مطهري
ميگويد: «در مدت 26
سالي که با
ايشان زندگي کردم، هميشه با يک حالت تواضع و آرامش با من رفتار
ميکردند، با
صداي متين و چهره خندان، به طوري که من با يک ارادت و عشق خاصي کار
ميکردم و
علاقه شديد ايشان به من و محبتهايي که ميکردند، مرا در انجام
کارهاي
منزل رغبت و
شوق عجيبي ميبخشيد.
نحوه رفتار استاد شهيدمرتضي مطهري(ره) با همسرش
خوشبختانه در سالهاي
بعد از پيروزي انقلاب، به دليل فراهم آمدن بستر حضور عيني و عملي
بسياري از عالمان متعهد و مصلحان ديني در عرصههاي مختلف اجتماع و طرح
و تبيين نقطه نظرات آنان در جامعه و نيز چگونگي رفتار آنان با بانوان
به ويژه همسر و دخترانشان، بسياري از ابهامات و شبهاتي که در خصوص
حقوق، وظايف و تکاليف زنان در جامعه وجود داشت، پاسخي روشن داده شد، که
ميبايست در تمامي شؤون زندگي فردي و اجتماعي ما به کار گرفته شود.
در اين بخش، نگاهي
کوتاه به نحوه رفتار پاره تن امام، استاد شهيدمرتضي مطهري با همسر
گراميشان خالي از لطف نخواهد بود. همسر ايشان ميگويد:
«در مدت 26 سالي که با
ايشان زندگي کردم، هميشه با يک حالت تواضع و آرامش با من رفتار
ميکردند، با صداي متين و چهره خندان، به طوري که من با يک ارادت و عشق
خاصي کار ميکردم و علاقه شديد ايشان به من و محبتهايي که ميکردند،
مرا در انجام کارهاي منزل رغبت و شوق عجيبي ميبخشيد. من بسيار کم سن و
سال بودم که به منزل ايشان آمدم. ولي با همه آن کمي سن، هيچ وقت يادم
نميآيد که از ايشان ناراحتي و رنجي ديده باشم. بسيار مهربان و با گذشت
بودند، و به آسايش و راحتي من و بچهها اهميت ميدادند. آنقدر با من
صميمي و نزديک بودند که رنج و ناراحتي مرا نميتوانستند تحمل کنند.
يادم هست يک بار براي ديدن دخترم به اصفهان رفته بودم و بعد از چند
روزي با يکي از دوستانم به تهران برگشتم. نزديکيهاي سحر بود که به
خانه رسيدم. وقتي وارد خانه شدم، ديدم همه بچهها خواب هستند، ولي آقا
بيدار است. چاي حاضر کرده بودند، ميوه و شيريني چيده بودند و منتظر من
بودند. دوستم از ديدن اين منظره بسيار تعجب کرد و گفت: همه روحانيون
اين قدر خوب هستند! بعد از سلام و عليک، وقتي آقا ديدند، بچهها هنوز
خوابند. با تأثر به من گفتند: ميترسم يک وقت من نباشم و شما از سفر
بياييد و کسي نباشد که به استقبالتان بيايد.
همسر شهيد مطهري
ميگويد: يادم هست يک
بار براي ديدن
دخترم به اصفهان رفته بودم و بعد از چند روزي با يکي از دوستانم به
تهران برگشتم.
نزديکيهاي سحر بود که به خانه رسيدم. وقتي وارد خانه شدم، ديدم
همه
بچهها خواب
هستند، ولي آقا بيدار است. چاي حاضر کرده بودند، ميوه و شيريني
چيده
بودند و منتظر
من بودند. دوستم از ديدن اين منظره بسيار تعجب کرد و گفت: همه
روحانيون اين
قدر خوب هستند! بعد از سلام و عليک، وقتي آقا ديدند، بچهها هنوز
خوابند. با
تأثر به من گفتند: ميترسم يک وقت من نباشم و شما از سفر بياييد و
کسي
نباشد که به
استقبالتان بيايد.
يک وقت هم من و ايشان
به سفر کربلا رفته بوديم. وقتي به خانه برگشتم، دو سه تا از بچهها
خواب بودند. ايشان ناراحت شدند و با بچهها دعوا کردند که چرا وقتي
مادرتان از سفر کربلا برگشته، همه شما به استقبالش نيامديد؟! بسيار
مهربان بودند. بعد از چندين سال زندگي، همان مهر و محبت روزهاي اول
ازدواج بين ما برقرار بود. روزهاي پنجشنبه و جمعه وقتي ايشان به قم
ميرفتند، من لباسهايشان را ميشستم و مرتب ميکردم. اتاقشان را منظم
ميکردم و منتظر ميماندم تا برگردند. خلاصه هرچه از صفا و محبت و
تقواي ايشان بگويم، کم گفتهام. ايشان از تمام مسائل خانه خبر داشتند و
در بيشتر کارها به من و بچهها کمک ميکردند. ايشان بزرگترين حامي و
هادي من و بچهها بودند. بيشتر صبحها چاي درست ميکردند. در تمام طول
زندگي به ياد ندارم که به من گفته باشند يک ليوان آب به ايشان بدهم. از
ظلم به زنها بسيار ناراحت و منقلب ميشدند. هميشه ميگفتند: زن نبايد
استثمار شود.
رفتار محترمانه و
صميمانهاي بين من و ايشان بود. ايشان به خانمها خيلي احترام
ميگذاشتند و هميشه ميگفتند زن در جامعه ما خيلي استثمار ميشود. يک
بار که براي معالجه مرحوم علامه طباطبائي قدسسرّه با ايشان به خارج از
کشور رفته بوديم، عدهاي از دخترها و خانمهاي دانشگاهي پيش ما آمدند و
به آقا گفتند: علماي اسلام به زنهايشان چندان احترام نميگذارند و اسم
آنها را هميشه با نام «بيادبي!» و چيزهاي ديگر ميبرند، آنها را در
هيچ کاري شرکت نميدهند.
آقا جواب دادند: خير،
اينطورها نيست؛ و خيلي از حقوق زن در اسلام صحبت کردند؛ از جمله
گفتند: اسلام حق بسيار زيادي براي خانمها قايل شده که حتي ميگويد،
وظيفه ندارد به بچه خودش هم شير بدهد، چه برسد به کارهاي ديگر.
يادم هست وقتي ايشان
کتاب «نظام حقوق زن» را مينوشتند، گاهي راجع به اين موضوعات با من
صحبت ميکردند. ايشان از رنج و ظلم به يک زن خيلي ناراحت ميشدند و آن
را ننگي بر مردان ميشمردند و البته نظر ايشان را درباره زن مسلمان
ميتوانيد از لابلاي کتابهايي که نوشتهايد، پيدا کنيد. من خودم پيش
ايشان قرآن و عربي ياد گرفتهام. بچهها هم عربي و درسهاي ديگر را از
ايشان ياد گرفتهاند. چند سالي بود که من عربي را فراموش کرده بودم.
همين اواخر ايشان يک کلاس در منزل براي ما گذاشته بودند که من و دخترها
و يکي از دامادها و نيز پسرها جامعالمقدمات ميخوانديم. ايشان آن قدر
مهربان بودند که خدا ميداند. عاطفه و مهر عجيبي بين ما بود. در بين
حرفهايشان از عرفا و مقرّبان درگاه خداوند و اولياي خدا حرف ميزدند و
بدون اين که مستقيماً با من حرف بزنند، به صورت مثالهاي ساده و پرمعنا
مرا به تقوا و فضيلت دعوت ميکردند.(11)
پينوشتها:
1- پا به پاي آفتاب،
ج 1، صص 92و 97.
2- مجله زن روز، ش
892، مصاحبه با خانم نجم السادات طباطبايي.
3- مصاحبه با
عبدالباقي طباطبايي، آرشيو بنياد شهيد قدوسي، نوار دوم.
4- مجله زن روز، ش
892.
5- همان.
6- همان.
7- مهر تابان، ص 25.
8- زن روز، 892.
9- عروة الوثقي، ش
111.
10- مکتب اسلام، سال
21، ش 10، ديماه 1360.
11- گفتگو با همسر
شهيد مرتضي مطهري، به نقل از کتاب سرگذشتهاي ويژه، ج 2، صص 108 تا
111.
لينك مطلب
نظرها