در دلم با دايي مهربونم
برداشت
شده ازياهو 360شخصي
نويسنده:ستايش
ياد انرو
ها مي افتم كه تنها من بودم وتو وتو تمام تلاشت اين بود كه لحظه لحظه
اون روزها براي من خاطرها بسيازي وساختي مرتضي ساختي ..
اين روز
ها هر وقت ياد خاطرت شيريني مي افتم مي سوزم كه چرا قدر لحظهاي با تو
بودن رو نفهميدم چرا بيشتر نبومدم بديدنت چرا بيشتر دست در دستت نزاشتم
دايي..
عزيزدلم
ارامش قلبم چرا؟ چطور رازي به جدايي از خانوادت شدي ؟چطور رازي به به
خون گريستن خواهرت شدي ؟چطور رازي به بي تابي هاي همسرت شدي ؟ چطور ؟
بي انصاف
تازه داشتم با حضور تو غم فراق عزيزم رو فراموش مي كردم اين رسمش
نبود اين رسم رفاقت نبود مرتضي هنوز باورم نكرده بودم كه اقا رو از
دست دادم كه داغ تو رو .. هنوز هر وقت دلم مي گرفت تو مسير مزار شهدا
قدم مي گزاشتم كه شهادت تو ..سوزاند دل مارو مرتضي سوزاندي
حالا
ديگه هيچ كس نمي تونه به چشمان سينا ومبين تو نگاه كنه چرا مرتضي
؟چرا؟
مردم نمي
دونن جواب بچه ها تو رو چي بدون ..ازش مي پرسند عمه بابا چرا
رفت...؟عمه بابا كجا رفته؟عمه بابا گفت از اين پرواز كه بر گشتم اسباب
بازي اتو برات درست مي كنم ..عمه بابا چرا برنگشت ؟چرا به قولش وفا
نكرد ؟چرا عمه چرا؟
مرتضي
داغ تو دل مادر مو سوزاند شايد به خاطر مظلوميت بيش از حد تو بود چرا
مرتضي ؟چرا غريبانه ؟ چرا در غربت ؟چرا مرتضي من ؟....
نمي
دونستم كه تماس روز شنبه تو كه صبح زود از خواب ييدارم كرد اخرين
تماست بود بي انصاف تازه داشتم هفته اي چند بار مخصوصا عصرها جمعه به
تك زنگ هاي تو ادت مي كردم خو مي گرفتم دلم خوش بود تازه غنچه هاي مهر
وعلاقه من به تو شكوفا مي شدند كه برف شديد 19 دي صبح روز دوشنبه همه
رو خوشكاند
حالا با
خواندن باسين مي فهمم كه كنارم نشستين وهم صدا با من مي خوني وزار
زدنهاي منو تماشا مي كني اين روزها تماس من با تو فقط با اشك ريختن
است عزيز دلم خلي زود بود
وامروزروي تا بلوي اتاق كارت كه موقع رفتن نوشته بودي :
تهران
/اروميه /تهران...فالكون
f-20..نوشتند
:تهران اروميه بهشت
چشم
انتظار تماس هايت هستم ومحتاج شفاعتت ديدار به قيامت عزيز دلم
واما همه
اينها شكوه و گلايه به خاطر فراق از تو شايد بي قراري دل بود واگر از
حدود اندك عقل بالاتر روم واز اسيري خاك رهايش كنم اينگونه مي گويم:
سردار ان
:احمد كاظمي /سعيد مهتدي جعفري /احمد الهام نژاد /صفدر رشادي/غلامرضا
يزداني /نبي الله شاهمرادي /عباس كروندي /سعيد سليماني /حميد اذين
پور/محسن اسدي /وبلخره نو ر چشم خانواده بصيري
(مرتضي
بصيري )
اي انان
كه غريبانه كوچ را در اغوش وتن كرديد واي نان كه زمين لياقت سنگر
بودنتان را نداشت.فراموش كردم كه شما كشوري وشيرودي را مي شناختيد
همرزم باكري بوديد فراموش كرده بودم كه زنجير زن دسته حسين بوديد مهمان
سفره زهرا سلام الله بوديد وداعيه ديدار مهدي شوقتان را لبريز كرده
بود واين چهان گنجايش روح بزرگتان را نداشت وشاگرد كلاس غربت مرتضي علي
بوديد ووفادار عباس حسين علي الاسلام .شربت شهادت گواراي وجودتان
د ر باغ
شهادت را نبنديد ........ه منه بي چاره زان سو نخنديد
از بس
نشنيديم تاب سوختنت را ... از باد گرفتيم سراغ بدنت را
يعقوب به
يقوب در اغوش كشيدم ....اندوه شفا بخش تو وپيراهنت را
يك رو
ستارهاست كه جاري شد بر خاك...وا كرد كسي گوشه سرخ كفنت را
اين باد
چرا بوي پاره سوخته مي داد ... وقتي خبر اورد
لينك مطلب
نظرها
|